Loading...
Larger font
Smaller font
Copy
Print
Contents
آرزوی اعصار - Contents
  • Results
  • Related
  • Featured
No results found for: "".
  • Weighted Relevancy
  • Content Sequence
  • Relevancy
  • Earliest First
  • Latest First
    Larger font
    Smaller font
    Copy
    Print
    Contents

    فصل 66—«مباحثه»

    كاهنان و روساء در سكوت به سرزنش هاي تند مسيح، گوش دادند. آنها نمي توانستند اتهامات او را تكذيب كنند بلكه فقط بيشتر مصمم مي شدند كه او را به دام بيندازند و از همين رو، جاسوساني را به سوي او فرستادند. آن جاسوسان، «خود را صالح مي نمودند تا سخني از او گرفته، او را به حكم و قدرت والي بسپارند.» آنها فريسيان مسن را كه عيسي غالبا با آنها ملاقات مي كرد، نفرستادند بلكه جوانان داغ و متعصب را فرستادند و خيال مي كردند كه مسيح آنها را نمي شناسد. عده اي از هيروديانهم همراه آن جماعت بودند تا سخنان مسيح را بشنوند و در محاكمه عليه او شهادت دهند. فريسيان و هيروديان دشمني شديدي با يكديگر داشتند اما حالا در عداوت با مسيح، متحد شده بودند.AA 590.1

    فريسيان هميشه در مقابل باج و خراج تحميلي روميان، به چانه زني مي پرداختند. آنها پرداخت ماليات را خلاف احكام خدا مي دانستند. حالا ايشان فرصتي مي ديدند كه مي شد عيسي را در چنبره انداخت. آن جاسوسان نزد او آمدند و با صميمتي ساختگي كه انگار مي خواهند تكليف خود را بدانند، گفتند، «اي استاد! مي دانيم كه تو به راستي سخن مي راني و تعليم مي دهي و از كسي باك نداري، بلكه طريق خدا را به صدق مي آموزي. آيا بر ما جايز هست كه جزيه به قيصر بدهيم يا مه؟»AA 590.2

    اين كلمات كه «مي دانيم كه تو به راستي سخن مي راني و تعليم مي دهي،» در صورتي كه از عمق دل آنها ادا مي شد، به طرز فوق العاده اي پذيرندگي آنها را اعلام مي كرد. هرچند كه آن شهادت ايشان درست بود اما در واقع به قصد فريب حرف مي زدند. فريسيان مي دانستند كه مسيح، به درستي سخن مي گويد و تعليم مي دهد و همين گواهي ايشان، مبناي داوري بر ايشان خواهد بود.AA 590.3

    آنهاي كه آن سئوال را براي عيسي مطرح كردند، خيال مي كردند كه هدف اصلي خود را به خوبي پشت آن سئوال مخفي كرده اند اما او قلب آنها را مثل نوشته اي كه پيش چشمش باشد، خواند و رياكاري آنها را بر ملا ساخت. او گفت: «مرا براي چه امتحان مي كنيد؟” و بدين ترتيب با نشان دادن اينكه اهداف پشت پرده آنها را مي خواند، علامتي به آنها داد كه آنها انتظار آن را نداشتند. وقتي كه او گفت: «ديناري به من نشان دهيد.»، آنها گيج تر شدند. آنها سكه اي بيرون آوردند و او پرسيد: «صورت و رقمش از كيست؟» ايشان در جواب گفتند: «از قيصر است » و به نقش روي سكه اشاره كردند. عيسي گفت: «پس مال قيصر را به قيصر ادا كنيد و مال خدا را به خدا.»AA 590.4

    آن جاسوسان از عيسي انتظار داشتند كه مستقيما به سئوال آنها جواب بدهد و بله يا نه بگويد. اگر او مي گفت خراج دادن به قيصر نامشروع است، گزارش او را به مقامات رمي مي دادند و براي تحريك شورش دستگير مي شد. اما اگرخراج دادن را مشروع مي شمرد، آنها در مقابل مردم، او را متهم مي كردند كه مخالف شريعت خداست. حالا آنها دست از پا درازتر و با نقشه نقش بر آب شده، ديدند كه روش استسفاري يك كلمه اي و مطالبه آري يا نه، چيز ديگري براي گفتن نگذاشته است.AA 591.1

    پاسخ مسيح براي طفره رفتن نبود بلكه پاسخ سنجيده اي بود كه به آن پرسش داده شد. او در حالي كه سكه اي را در دست داشت كه منقش به نام و تصوير قيصر بود، اظهار داشت كه تا وقتي كه آنها تحت حمايت قدرت رم زندگي مي كنند، بايد آنگونه كه آن قدرت، خواهان است، از آن حمايت كنند مگر اينكه چنين كاري با وظيفه والاتر آنها مغايرت داشته باشد. البته آنها مي بايستي در عين حال كه مقيد به قوانين منطقه اي باشند، در همه اوقات، در درجه اول تابع خدا باشند.AA 591.2

    اين سخن منجي كه «مال خدا را به خدا بدهيد، در واقع توبيخ شديد، عليه يهودياني بود كه به تحريك مي پرداختند. اگر آنها تكاليف خود نسبت به خدا را انجام مي دادند، ملت شكست خورده اي نمي شدند كه ملت غريبه اي بر آنها حكمراني كند. در آن صورت هيچ پرچم رمي برفراز اورشليم در اهتزاز نبود، اصلا دروازه بان رمي بر دروازه هاي آن شهر نمي ايستاد، به هيچ وجه حاكم رمي داخل آن باروها فرمان نمي راند. قوم يهود در آن زمان، داشت جريمه روگرداني از خدا را پس مي داد.AA 591.3

    هنگامي كه فريسيان پاسخ مسيح را شنيدند، «متعجب شدند و او را واگذار برفتند » او رياكاري و پيش داوري آنها را سرزنش و در انجام اين كار اصل مهمي را هم بيان كرده بود، اصلي كه به وضوح، حدود مسئوليت انسان نسبت به حكومت مدني و تكليف او نسبت به خدا را، تعريف مي كند. اينجا به سئوال آزار دهنده اي كه ذهن بسياري را به خود مشغول كرده بود، جواب داده شد. گذشته از هر چيز، بايد اعتراف كرد كه آن سئوال، به اصل مهم و درستي اشاره مي كرد و با اينكه دريافت كنندگان پاسخ عيسي عمدتا دل چركين از آنجا رفتند، اما متوجه شدند كه آن اصل مهم و درست، چه خوب تشريح شد و علاوه بر اين، مسيح تا كجاي كار را تشخيص مي دهد.AA 591.4

    هنوز چيزي از ساكت شدن فريسيان نگذشته بود كه صدوقيان با سئوالات حيله گرانه خود، پيش آمدند. آن دو حزب يعني فريسيان و صدوقيان، شديدا مخالف يكديگر بودند. فريسيان به سختي به سنت چسبيده بودند. آنها مراسم ظاهري را با دقت اجرا مي كردند، با وسواس، عمل تطهير را انجام مي دادند، روزه مي گرفتند، دعاهاي طويل مي خواندند و با خودنمايي صدقه مي دادند. البته مسيح، عيان كرد كه آنها با گنجانيدن فرامين انسان در اصول تعليماتي خويش، احكام و شريعت خدا را از درون تهي كرده اند. طبقه فريسي، طبقه اي معتصب و رياكار بود اما در ميان ايشان زاهد حقيقي هم پيدا مي شد، زاهداني كه نعليمات مسيح را پذيرفتند و شاگرد او شدند. صدوقيان، سنت هاي فريسيان را محكوم مي دانستند. آنها ظاهرا بيشتر متون مقدس را قبول داشتند و مي گفتند كه آن متون بايستي دستورالعمل زندگي باشد؛ اما در عمل، مردمي شكاك، فلسفي و ماده پرست بودند.AA 592.1

    صدوقيان، وجود فرشتگان، برخاستن از مردگان و اصل حيات آتي و پاداش ها و مكافات هاي آن حيات را انكار مي كردند. آنها در مورد تمام اين نكات، با فريسيان اختلاف داشتند اما بحث عمده آن دو حزب، بر سر برخاستن پس از مرگ بود. فريسيان به رستاخيز مردگان اعتقاد داشتند اما در مباحثه بر سر حالت و وضعيت انسان ها در قيامت، بين خودشان هم مشكل داشتند. مرگ براي آنها به يك معماي لاينحل تبديل شده بود و چون از پس استدلالات صدوقيان در اين زمينه بر نمي آمدند، دائما به عصبيت آنها دامن زده مي شد. مباحثات آن دو حزب معمولا به مجادلات خشمگينانه اي منجر مي شد كه فاصله آن دو را از يكديگر بيشتر مي كرد.AA 592.2

    از لحاظ تعداد، صدوقيان خيلي كمتر از حريف بودند و نفوذ چنداني در ميان مردم عادي نداشتند اما بسياري از آنان ثروتمند بودند و از اين لحاظ، نفوذ خاص خود را داشتند. در ميان صدوقيان، كاهن بسيار بود و كاهن اعظم هم معمولا از بين آنها انتخاب مي شد. در هر حال، اين موضوع و دقيقا همين موضوع، باعث مي شد كه آنها عقايد شكاكانه خود را در صدر ايدئولوژي خود قرار ندهند. صدوقيان با توجه به كثرت و محبوبيت فريسيان، و تصدي مشاغل كاهنانه بهتر مي ديدندكه بر حسب ظاهر، اصول اساسي فريسيان را مسلم بگيرند اما اين حقيقت مهم كه كاهنان معمولا از صدوقيان بودند، باعث مي شد كه عقايد غلط آنها راه نفوذ پيدا كند.AA 592.3

    صدوقيان، تعليمات عيسي را نفي مي كردند؛ زيرا او به وسيله روحي جان گرفته بود كه ايشان تجلي آن را به آن شكل قبول نداشتند؛ از طرف ديگر تعليمي كه او در مورد خدا و حيات آتي مي داد، با تئوري هاي آنها جور در نمي آمد. آنها خدا را به عنوان تنها موجود برتر از انسان، قبول داشتند؛ اما بحث آنها اين بود كه يك پروردگار عاقبت انديشي كه زندگي انسان را از بالا كنترل كند و ديد آينده نگرانه الهي، انسان را نمي گذارد كه اخلاقا آزاد باشد و اگر آن ديد و آن كنترل برقرار باشد، انسان به مرتبه يك برده سقوط مي كند. عقيده آنها اين بود كه خدا كه انسان را آفريد، او را به حال خود رها كرد و از بالا بر او تاثير نمي گذارد و آنها صرار داشتند كه انسان آزاد است كه زندگي خود را بكند و حوادث دنيا را هر طور كه بخواهد شكل دهد؛ يعني سرنوشت انسان، در دست خود اوست. انها قبول نداشتند كه روح خدا از طريق تلاش هاي انسان يا وسائل طبيعي، كار كند. با تمام اينها، ايشان باور داشتند كه انسان از طريق به كار گرفتن صحيح نيروهاي طبيعي خود، مي تواند ارتقاء پيدا كند و نوراني شود؛ باور داشتند كه زندگي انسان مي تواند با رياضت ها و سختگيري هاي شديد، تطهير شود.AA 593.1

    عقايدي كه آنها در مورد خدا داشتند، شخصيت آنها را به شكل خاصي در آورده بود. از آنجا كه آنها فكر مي كردند خدا علاقه اي به انسان ندارد، توجه چنداني به هم نوع خود و حتي به يكديگر نداشتند لذا اتحاد آنها محكم نبود. از آنجا كه تاثير روح القدس بر رفتار انسان را باور نداشتند، قدرت او را در زندگي خودشان از دست داده بودند. آنها هم مثل باقي يهوديان، لاف مي زدند كه از شكم مادر، فرزند ابراهيم هستيم و دو دوستي به واجبات شريعت چسبيده ايم؛ البته ايشان از روح حقيقي احكام و ايمان و خير خواهي ابراهيم، به كلي بي خبر بودند. آنها عواطف و علائق طبيعي خود را در ميدان تنگ و محدودي محبوس كرده بودند. آنها عقيده داشتند كه همه انسان ها مي توانند رفاه و بركت را براي زندگي خود تامين كنند؛ قلوب ايشان از احتياجات و رنج هاي ديگران بويي نبرده بود. ايشان فقط براي خود زندگي مي كردند.AA 593.2

    مسيح با سخنان و اعمال خويش، شهادت داد كه قدرتي آسماني وجود دارد كه تاثيراتي فوق طبيعي ايجاد مي كند، كه ماوراي حيات حال، حياتي آتي هست، كه خدا به عنوان پدر فرزندان آدم، همواره نگران منافع حقيقي آنهاست.AA 593.3

    او كار كردن قدرت الهي را در زمينه خير خواهي و دلسوزي، آشكار كرد و چنين چيزي، انحصار طلبي خودخواهانه صدوقيان را مورد نكوهش قرار داد. او تعليم داد كه هم براي خيريت مقطعي و هم براي خيريت ابدي انسان، خدا به وسيله روح القدس، در قلب ها تاثير مي گذارد. او نشان داد خطاست كه براي تغيير شخصيت، يعني كاري كه فقط بايد به وسيله روح خدا انجام شود، به قدرت انسان تكيه كرد.AA 594.1

    حالا آنها آمده بودند كه يكي از تعليمات عيسي را بي اعتبار سازند. آنها كه به دنبال مباحثه با عيسي مي گشتند، اطمينان داشتند كه حتي اگر نتوانند مداركي از او بگيرند كه بشود او را محكوم كرد، لااقل احترام او را از بين مي برند. آنها تصميم گرفتند كه در مورد قيامت از او سئوال كنند. اگر او موافق ايشان حرف مي زد، خود به خود خدشه بيشتري به فريسيان وارد مي آورد. اگر او مخالف ايشان سخن مي گفت، آن وقت جواب سئوالي كه طرح كرده بودند، طوري در مي آمد كه باعث تمسخر تعليم خودش مي شد.AA 594.2

    صدوقيان فكر مي كردند كه بدن انسان در حالت جاودانگي از همان عناصري تشكيل مي شود كه در حالت ميرنده آن تشكيل شده است لذا وقتي كه انسان از مردگان برخيزد، گوشت و خون خواهد شد و در جهان جاودانه، همان حياتي را از سر خواهد گرفت كه در روي زمين قطع شده بوده است. با اين استدلال، آنها به اين نتيجه رسيده بودند كه در عالم ابدي، پيوندهاي زميني نيز از سر گرفته خواهد شد و زن و شوهر دوباره به هم خواهند رسيد، ازدواج دوباره ادامه خواهد يافت و همه چيز همان گونه كه قبل از مرگ بوده، جريان پيدا خواهد كرد، يعني ضعف ها و احساسات همين حيات، در زندگي بعدي به صورت ابدي وجود خواهد داشت.AA 594.3

    عيسي در پاسخ پرسش ايشان، پرده از روي حيات آتي برداشت. او گفت: «در قيامت ، نه نكاح مي كنند و نه نكاح كرده مي شوند بلكه مثل ملائكه خدا در آسمان مي باشند.» او نشان داد كه صدوقيان در آن عقيده خود، برحق نيستند و مقدماتي كه براي خود چيده اند، غلط است. او اضافه كرد كه، «آيا گمراه نيستيد از آن رو كه كتب و قوت خدا را نمي دانيد؟» او فريسيان را به رياكاري متهم كرده بود اما اينها را به بطلان عقيده متهم كرد.AA 594.4

    صدوقيان به خود مي باليدند كه بيش از همه مردم به متون مقدس چسبيده اند اما عيسي نشان داد كه آنها حتي معناي درست آن متون را هم نفهميده اند.AA 594.5

    دانش آن متون، در صورتي به قلب مي نشيند كه روح القدس راه را برايش روشن كرده باشد.AA 594.6

    او اظهار داشت كه بي اطلاعي آنها از كلام و از قدرت خدا، مي بايستي سبب به هم ريختگي ايمان و تاريكي ذهن ايشان بوده باشد. آنها مي كوشيدند كه اسرار خدا را به دايرع تنگ استدلال محدود خود بكشانند. مسيح از ايشان دعوت كرد كه اذهان خود را به روي آن حقايق مقدسي كه فهم را وسيع و تقويت مي كند، بگشايند. هزاران نفر از ايمان افتادند چرا كه اذهان محدود ايشان نمي تواند راز هاي خدا را بفهمد. آنها نمي توانند نمايش عالي قدرت الهي در راستاي آينده نگري او را هضم كنند لذا شواهد آن قدرت را رد مي كنند و آن شواهد را به عوامل طبيعي نسبت مي دهند، بماند كه از آن عوامل هم سر در نمي آوردند. تنها كليد براي فهم اسراري كه ما را احاطه كرده، اين است كه تمام حضور و قدرت خدا را در آنها به رسميت بشناسيم. انسان ها محتاج اين هستند كه خدا را به عنوان خالق كائنات به رسميت بشناسند، يعني هماني را كه همه چيز را فرمان مي دهد و اداره مي كند. انسان ها به ديد وسيع تري نيازمندند، ديدي كه شخصيت او و راز عوامل او را بتواند ديد.AA 595.1

    مسيح بر شنوندگان خود فاش كرد كه اگر پاي برخاستن از مردگان در ميان نبود، همان متون مقدسي كه آنها از اعتقاد به آن دم مي زدند، به هيچ دردي نمي خورند. او گفت: «اما درباره قيامت مردگان، آيا نخوانده ايد كلامي را كه خدا به شما گفته است، من هستم خداي ابراهيم و خداي اسحاق و خداي يعقوب؟ خدا، خداي مردگان نيست بلكه خداي زندگان است. » خدا از كساني نام برد كه انگار نه انگار مرده اند. او از اول، عاقبت را مي بيند و چنان به نتيجه كار خود مي نگرد كه انگار حالا به پايان رسيده است. مرده ارزشمند، از آدم به بعد تا آخرين مقدسي كه مي ميرد، صداي پسر خدا را مي شنود و از قبر برمي خيزد و به حيات جاوداني وارد مي شود. خدا، خداي آنها خواهد بود و آنها قوم او خواهند بود. ببين خدا و آن مقدسين برخاسته، پيوند نزديك و گرمي برقرار خواهد بود. او اين وضعيت را چنان مي بيند كه انگار همين حالا برقرار است، وضعيتي را كه در نقشه و هدف او پيش بيني شده است. مرده به او زندگي مي كند.AA 595.2

    با كلمات مسيح، صدوقيان به سكوت كشيده شدند. آنها نمي توانستند جوابي به او بدهند. كلمه اي از دهان مسيح بيرون نيامد كه آنها بتوانند كوچكترين سوء استفاده اي از آن بكنند و براي محكوميت وي آن را به كار گيرند. حريفان، هيچ چيز حاصل نكردند مگر اينكه مردم آنها را حقير ديدند.AA 595.3

    در هر حال، فريسيان هنوز اميدوار بودند چيزي از دهان او بشنوند تا عليه او به كار ببرند.AA 595.4

    آنها به يكي از كاتبان دانشمند متوسل شده او را راضي كردند كه از عيسي بپرسد از احكام ده گانه، كدام يك اهميت بيشتري دارد.AA 596.1

    فريسيان چهار حكم اول را والاتر از شش حكم بعدي مي دانستند، چهار حكمي كه به وظايف انسان در قبال خالق اشاره مي كنند و شش حكمي كه تكاليف انسان نسبت به هم نوعان را تعريف مي كنند. نتيجه اين كار آنها اين بود كه شديدا از خط عملي خدا طلبي دور افتادند. عيسي به مردم نشان داده بود كه عميقا قاصر هستند و همچنين تعليم داده بود كه عمل خوب چقدر واجب است و گفته بود كه هر درختي را از ميوه اش بايد شناخت. به همين دليل، به او تهمت زده بودند كه شش فرمان آخر را بر چهار فرمان اول ترجيح مي دهد.AA 596.2

    آن كاتب شريعت شناس و متخصص احكام، با يك سئوال مستقيم و رك با عيسي مواجه شد، «كدام حكم در شريعت بزرگتر است؟» پاسخ مسيح هم مستقيم و قاطع بود: «اينك خداوند خداي خود را با تمامي دل و تمامي نفس و تمامي فكر خود محبت نما. اين است حكم اول و اعظم.» مسيح گفت حكم دوم هم مثل اولي است زيرا از آن سرچشمه مي گيرد، «همسايه خود را چون نفس خود محبت نما. بزرگتر از اين دو حكمي نيست.» ، «بدين دو حكم، تمام تورات و صحف انبيا متعلق است »AA 596.3

    چهار حكم اول ده فرمان، همه در يك مفهوم خلاصه مي شوند، «خداوند خداي خود را به همه دل خود محبت نما. شش حكم آخر ده فرمان، در آن آيه ديگر جمع مي شوند، «همسايه خود را چون نفس خود محبت نما.» اين دو حكم يا فرمان، بيانگر اصلي محبت هستند. فرمان اولي را نمي توان اجرا كرد و دومي را پشت گوش انداخت، دومي را هم نمي شود رعايت كرد اگر اولي را به فراموشي سپرده باشيم. وقتي كه خدا بر جاي درست خود بر تخت قلب ما بنشيند، همسايه ما هم جاي درست خود را پيدا خواهد كرد. ما بايد او را مثل خودمان دوست داشته باشيم و فقط هنگامي كه ما خدا را به بالاترين وجه ممكن دوست داشته باشيم، محبت كردن به همسايه با تمامي دل، امكان پذير مي شود.AA 596.4

    و از آنجا كه همه احكام در محبت به خدا و انسان خلاصه مي شوند، نتيجه مي گيريم كه بدون زير پا گذاشتن اين اصل محبت، هيچ يك ازآن مفاهيم يا فرامين، نقض نمي شنوند. به همين جهت است كه مسيح به شنوندگان خود تعليم داد كه شريعت خدا آنگونه به مفاهيم جدا از هم تقسيم نمي شود كه برخي اهميت بيشتري داشته باشند و بعضي كمتر و آن كم اهميت تر ها را با استفاده از معافيت، ناديده گرفت.AA 596.5

    خداوند ما چهار حكم اول و شش حكم بعدي را به عنوان يك مجموعه الهي معرفي مي كند، او چنين تعليم مي دهد كه محبت به خدا با اطاعت از همه فرامين او نشان داده خواهد شد.AA 597.1

    كاتبي كه آن سئوال را از عيسي پرسيده بود، به خوبي شريعت را مطالعه كرده بود و از جوابي كه شنيد، حيرت كرد. او انتظار نداشت كه عيسي چنين دانش عميق و جامعي از متون مقدس داشته باشد. او با جواب عيسي، ديد وسيع تري نسبت به آن اصول پيدا كرد، اصولي كه پشت آن مفاهيم يا فرامين مقدس، خوابيده بودند. آن كاتب، در مقابل جمع كاهنان و روسا، با صداقت اقرار كرد كه مسيح تفسير درستي از احكام به عمل آورده است، او گفت:AA 597.2

    «آفرين اي استاد! نيكو گفتي، زيرا خدا واحد است و سواي او ديگر نيست، و او را به تمامي دل و تمامي فهم و تمامي نفس و تمامي قوت محبت نمودن و همسايه خود را مثل خود محبت نمودن، از همه قرباني هاي سوختني و هدايا افضل است.»AA 597.3

    حكمتي كه در پاسخ عيسي بود، آن كاتب را مجاب كرد. او مي دانست كه دين يهودي به جاي اينكه از زهد دروني تشكيل شود، از مراسم ظاهري تشكيل شده است. آن كاتب به نحوي احساس كرده بود كه تقديمي هاي تشريفاتي محض و ذبح حيوانات بي ايماني و فقط براي جبران گناه، فاقد ارزش است. محبت و اطاعت نسبت به خدا، و توجه ايثارگرانه به انسان ها، در نظر او با ارزشتر از همه آن آداب شد. آمادگي آن كاتب براي پذيرش درستي استدلال مسيح و جواب قاطع و صريح او در حضور مردم، نشان داد كه روح او كاملا با روح آن كاهنان و روسا متفاوت است. دل عيسي به حال آن كاتب سوخت، كاتب صادقي كه جرات كرده بود به قيمت روياروئي با غيظ و غضب كاهنان و تهديد روسا تاييدات قلبي خود را ابراز كند. «چون عيسي بديد كه عاقلانه جواب داد، به وي گفت: از ملكوت خدا دور نيستي.»AA 597.4

    آن كاتب از اين لحاظ به ملكوت خدا نزديك بود كه قبول كرد اعمال عادلانه بيش از هداياي سوختني و قرباني ها مورد قبول خدا هستند. البته او نياز داشت كه شخصيت الهي مسيح را به رسميت بشناسد و از طريق ايمان به او، قدرت انجام كارهاي عادلانه را دريافت كند. مراسم آئيني هيچ ارزشي ندارد مگر اينكه به وسيله ايمان زنده، با مسيح مرتبط شود. حتي احكام اخلاقي هم تا در پيوندي كه با منجي دارند، درك نشوند، به هدف خود نمي رسند.AA 597.5

    مسيح به دفعات نشان داده بود كه شريعت پدر او، حاوي چيزي عميق تر از فرامين مقتدرانه محض بود. همان اصلي كه در انجيل پديدار شده، در بطن شريعت هم نهفته بود. شريعت، وظيفه انسان را آشكار مي كند و خطاي او را به او نشان مي دهد اما انسان بايد به مسيح نگاه كند تا هم بخشايش را بيابد و هم قدرت را، قدرت براي انجام سفارشات احكام.AA 598.1

    همانطور كه عيسي داشت جواب سئوال آن كاتب را مي داد، فريسيان به دور او جمع شدند. عيسي رو به آنها كرد و پرسيد: «درباره مسيح چه گمان مي برديد؟ او پسر كيست؟» اين سئوال به آن منظور بود كه عقيده آنها راجع به مسيحا سنجيده و نشان داده شود كه آيا آنها او را يك انسان عادي به حساب مي آورند يا پسر خدا. همه يك صدا جواب دادند: «پسر داوود!» اين همان عنواني بود كه در نبوت ها براي مسيحا آمده بود. هنگامي كه عيسي با معجزات قدرتمندانه خود، الوهيت خود را فاش كرد، هنگامي كه او بيماران را شفا داد و مرده را برخيزانيد، مردم در ميان خود به پرستش پرداختند كه، «آيا او همان پسر داوود نيست؟» آن زن كنعاني، بارتيمائوس نابينا و بسياري ديگر، نالان از او كمك خواستند كه، «خداوندا، پسر داوود! بر من رحم كن!» (متي 22:15). هنگامي كه او سواره وارد اورشليم مي شد، با فريادهاي شادي به او خوشامد گفته شد، «هوشيعانا، پسر داوود! مبارك باد كسي كه به اسم خداوند مي آيد!» (متي 9:21). و آن بچه كوچك، آن روز در هيكل صداي شاد خود را طنين انداز كرد و همان نسبت را به او داد. اما بسياري از آناني كه عيسي را پسر داوود خواندند، الوهيت او را به رسميت نشناختند. آنها هنوز نفهميدند كه آن پسر داوود، پسر خدا نيز بود.AA 598.2

    عيسي در جواب آنها كه گفتند مسيح پسر داوود است، گفت: «پس چطور داوود در روح، او را خداوند مي خواند؟ چنان كه مي گويد: خداوند به خداوند من گفت، به دست راست من بنشين تا دشمنان تو را پاي انداز تو سازم؟ پس هرگاه داوود او را خداوند مي خواند، چگونه پسرش مي باشد؟ و هيچ كس قدرت جواب وي هرگز نداشت و نه كسي از آن روز ديگر جرات سئوال كردن از او نمود.»AA 598.3

    Larger font
    Smaller font
    Copy
    Print
    Contents