Loading...
Larger font
Smaller font
Copy
Print
Contents
شهادتهایی برای کلیسا — جلد اول - Contents
  • Results
  • Related
  • Featured
No results found for: "".
  • Weighted Relevancy
  • Content Sequence
  • Relevancy
  • Earliest First
  • Latest First
    Larger font
    Smaller font
    Copy
    Print
    Contents

    فصل 7 - اولین رویای من

    مدتی کوتاه از سال 1844 نگذشته بود که اولین رویا بمن عطا گردید. من خواهر عزیزی را در مسیح ملاقات میکردم که قلب او با من پیوند خورده بود، پنج نفر از ما که همگی زن بودیم در سکوت در محراب خانواده زانو زده بودیم. درحالیکه دعا میکردیم قدرت خدا بر من نازل گردید بطوری که هیچ وقت تا آن لحظه آنرا احساس نکرده بودم. بظاهر با نور احاطه شده بودم و گوئی که از زمین بلند و بلندتر میشوم. برگشتم تا به امت منتظر در جهان نظری بیفکنم ولی نتوانستم آنانرا پیدا کنم و آنگاه صدایی بمن گفت: دوباره نکاه کن و کمی فراتر نگاه کن. در این زمان چشمانم را باز کردم و راه صاف و باریکی دیدم. در این راه مردمان منتظر ظهور مسیح، به سوی شهر عازم بودند. پشت سر آنان در ابتدای راه نوری میدرخشید که فرشته ای بمن گفت که این گریه نیمه شب است. این نور در تمامی مسیر راه میدرخشید تا پای آنان نلغزد. عیسی خود در پیشاپیش امت خویش میرفت تا آنان را هدایت کند و تا زمانیکه چشمان خود را به او دوخته باشند در امان خواهند بود. ولی بزودی برخی خسته شدند و گفتند که راه خیلی دور است و انتظار داشتند که زود وارد شوند. آنگاه عیسی دست راست پر جلال خویش را بلند کرد تا آنانرا تشویق و به پیش ببرد که بواسطه آن نوری بر گروه منتظران ظهور درخشید و آنان فریاد برآوردند: هللویاه — حمد بر خدا باد. دیگران بی پروا نور پشت سر خود را انکار کردند و گفتند که این خدا نبود که آنان را تا این دورها برده است. نور پشت سر آنان رفت و آنان در تاریکی مطلق رها شدند. آنان لغزش خورده و بصیرت خود را از عیسی از دست دادند و به مسیر تاریکی و بدکاری منحرف شدند.SBK1 22.1

    بزودی صدای خداوند را شنیدم همچون صدای آبهای فراوان که بما روز و ساعت آمدن عیسی را داد. مقدسین زنده که 144000 نفر بودند آن صدا را شناختند و درک کردند در حالیکه بدکاران خیال کردند که آن رعد و برق و زلزله بود. وقتی خداوند از زمان سخن گفت، روح القدس را بر ما جاری ساخت و چره هایمان با جلال خدا شروع به درخشیدن کرد، همچون موسی، هنگامیکه از کوه سینا پائین آمد.SBK1 22.2

    144000 نفر همگی متحد شدند. بر پیشانی های آنان کلام خدا و اورشلیم تازه و یک ستاره با شکوه که شامل نام تازه عیسی بود نقش داشت. در وضعیت شاد و مقدس ما بدکاران خشمگین شدند. جهان با شتاب خواست تا با خشونت به ما چنگ بیندازد و ما را به زندان بیندازد ولی در آن وقت دستان خود را بنام خداوند دراز کردیم و آنان ناتوان به زمین افتادند. سپس پرستشگاه شیطان فروریخت و میدانست که خداوند ما را دوست دارد. ما که پاهای یکدیگر را میشوئیم و برادران خویش را با بوسه های مقدس سلام میگوئیم و آنان در پاهای ما به سجده افتادند.SBK1 22.3

    بزودی چشمان ما به سمت مشرق چرخید چرا که ابر سیاه کوچکی ظاهر شد در حدود نصف دست یک انسان که همه ما میدانستین که نشانه فرزند انسان است. در سکوتی کامل و ترسناک همه ما به ابر خیره شدیم چون نزدیکتر میشد و رفیع تر و باشکوه تر شد و همچنان پر شکوه تر تا اینکه ابری نزدیک و سفید شد. در پائین آن چیزی مانند آتش ظاهر شد، یک رنگین کمان بالای ابر بود، در حالیکه اطراف آن ده هزار فرشته بودند و دلنوازترین آواز را میخواندند و بر آن فرزند انسان بود که جلوس کرده بود. موهای او سفید و مجعد و بر روی شانه هایش ریخته بود و بر روی سرش تاجهایی قرار داشتند. پاهای او ظاهری از آتش داشتند، در دست راست او داسی تیز بود و در دست چپش کرنایی نقره ای بود. چشمان او درخشش شعله های آتش را داشت که با آن چشمان فرزندان خویش را غور نمود.SBK1 22.4

    آنگاه رنگ از رخسار همه برفت و کسانیکه خداوند آنانرا انکار نمود سیاه شدند. آنگاه همه ما فریاد زدیم ”چه کسی یارای ایستادن دارد؟ آیا ردای من بدون لکه است؟ فرشته ها از سرود خواندن باز ایستادند و زمان سکوت هولناکی فرا رسید آنگاه عیسی گفت: آنانیکه دستان تمیز و قلبهای خالص دارند قادر خواهند بود تا بایستند چراکه فیض من ایشانرا کافیست. در این موقع چهره های ما درخشان شد و قلب همه لبریز از خوشی گردید و فرشتگان با نت بالاتری سرود خواندند در حالیکه ابرها همچنان به زمین نزدیکتر میشد. آنگاه شیپور نقره ای عیسی نواخته شد درحالکه او در ابرها نازل میشد و در میان شعله های آتش پیچیده شده بود. او بر قبرهای مقدسین مردم چشم دوخت و آنگاه چشمان و دستان خود را بسوی آسمان بلند کرد و فریاد برآورد: بیدار شوید! بیدار شوید! ای کسانی که در خاک آرمیده اید برخیزید. آنگاه زلزله ای بزرگ پدید آمد. قبرها شکافته شد و مردگان با پوششی از فناپذیری برخاستند. 144000 نفر فریاد برآوردند هللئیاه! در حالیکه دوستان خود را تشخیص میدادند که با مرگ از هم در دریده شده بودند و در همان لحظه ما متبدل شدیم و همگی با هم ربوده شدیم تا خداوندمان را در اسمان ملاقات کنیم.SBK1 22.5

    همه با هم وارد ابرها شدیم و هفت روز به بالا صعود کردیم تا به دریایی شبیه شیشه رسیدیم. آن وقت عیسی تاجها را آورده و با دست راست خود آنرا بر سر قرار داد. او بما چنگ های طلایی و نخل های ظفر عطا فرمود. در اینجا بر روی دریای شیشه ای 144000 نفر در مربعی کامل ایستادند. برخی تاجهای بسیار درخشان داشتند و دیگران نه خیلی درخشان. برخی تاجها بظاهر با ستارگان سنگین شده بودند در حالیکه دیگران تعداد کمی ستاره داشتند. همگی کاملا از تاجهای خود خشنود بودند. و همگی با ردایی با شکوه و سفید ملبس بودند که از روی شانه تا بر روی پاها میرسید. وقتی که ما بر روی دریای شیشه گام برمیداشتیم تا به دروازه شهر رسیدیم فرشتگان همگی در اطراف ما بودند. عیسی دست با شکوه خود را بر افراشت و بر دروازه مروارید گذاشت و آنرا به عقب هل داد و بما گفت: شما رداهای خود را در خون من شستید و با استواری برای حقیقت من ایستادید، حال وارد شوید. ما همگی به درون گام برداشتیم و حس کردیم که مستحق هستیم که در آنجا باشیم.SBK1 22.6

    درون شهر درخت حیات و سریر خداوند را دیدیم. از سریر رودی از آب خالص روان بود و در هر طرف از رود درخت حیات وجودداشت. در یک طرف رودخانه تنه یک درخت بود و تنه ای دیگر در آن طرف رود که هر دو طلای ناب و جلادار بود. در ابتدا فکر کردم که دو درخت دیدم. دوباره نگاه کردم و دیدم که آنها در بالا بعنوان یک درخت به هم وصل هستند. پس درخت حیات در هر طرف رود حیات قرار داشت. شاخه های آن به مکانی که ما بودیم خم شده بود و میوه شگفت انگیز آن مانند مخلوطی از طلا و نقره بود.SBK1 22.7

    همه ما زیر درخت رفتیم تا نشسته و به شکوه آن مکان نگاه کنیم. آنگاه برادران فیتچ و استاکمن که انجیل ملکوت را موعظه کرده بودند، همانهایی که خداوند در قبر قرار داد تا آنانرا حفظ کند، بسوی ما آمده و از ما پرسیدند که در هنگامیکه در خواب بوده اند خوابیده بوده اند چه واقع شد. ما سعی کردیم تا بزرگترین آزمونها را بیاد آوریم ولی در مقایسه با ابدیت و جلالی که ما رلا احاطه کرده بود نمیتوانستیم از آن چیزها که در مقایسه بسیار کوچک بود سخن بگوئیم و همه ما فریاد زدیم. ”هللویاه! و ما چنگ های طلایی خود را نواختیم و در فضای ملکوت طنین افکندیم.SBK1 23.1

    Larger font
    Smaller font
    Copy
    Print
    Contents