Loading...
Larger font
Smaller font
Copy
Print
Contents
پاتریاخها و انبیا - Contents
  • Results
  • Related
  • Featured
No results found for: "".
  • Weighted Relevancy
  • Content Sequence
  • Relevancy
  • Earliest First
  • Latest First
    Larger font
    Smaller font
    Copy
    Print
    Contents

    ۶۵ - “جوانمردی داود”

    این بخش براساس کتاب اول سموئیل باب‌های 22: 20-23؛ 23 تا ۲۷ نوشته شده است.PA 615.1

    پس از کشتار سبوعانه کاهن خدا، “یکی از پسران آخیملکه پسر آخیتوب که ابیاتار نام داشت، رهایی یافته در عقب داود فرار کرد. و ابیاتار، داود را مخبر ساخت که شاؤل کاهنان خداوند را کشت. داود به ابیتار گفت روزی که دوآغ ادومی در آنجا بود، دانستم که او شاؤل را البته مخیر خواهد ساخت. پس من باعث کشته شدن تمامی اهل خاندان پدرت شدم. نزد من بمان و مترس زیرا هر که قصد جان من دارد، قصد جان تو نیز خواهد داشت. ولکن نزد من محفوظ خواهی بود.”PA 615.2

    داود که هنوز تحت تعقیب پادشاه بود، هیج جای امن و آسوده‌ای نیافت. در قعیله، جماعت شجاع همراهش، شهر را از خطر تصرف فلسطینیان رهاندند، اما حتی در شهری که مردمانش را نجات دادند هم درامان نبودند. از قعیله به بیابان و کوه زیف عازم شد.PA 615.3

    در این زمان، هنگامی که نقاط تیره و تار، سراسر راه رهایی داود را پر کرده بودند، شادی دیدار یوناتان نصیب داود گردید که از مخفیگاه وی آگاه شده بود. آن لحظانی را که این دو دوست هر یک به طور جداگانه در محیط و جامعه خود می‌گذراندند، بسی گرانقدر بودند. هر کدام تجربیات خود را به دیگری بازگو نمود، سپس یوناتان با این گفته به داود دلگرمی داد: “مترس زیرا که دست پدر من، شاؤل، تو را نخواهد جست، و تو بر اسرائیل پادشاه خواهی شد، و من دومین تو خواهم بود و پدرم شاؤل نیز این را می‌داند.” همچنان که درباره کارهای شگفت خداوند برای داود سخن می‌گفتند، شهامت بزرگی بر قلب فراری تحت تعقیب آمد. “و هر دو ایشان به حضور خداوند عهد بستند و داود به جنگلی برگشت و یوناتان به خانه خود رفت.”PA 615.4

    پس از بازگشت یوناتان، داود با آوازهای پرستشی به قلب خود شهامت داد، و سرودهایش با نوای چنگ درهم‌ آمیختند.PA 615.5

    “بر خداوند توکل می‌دارم.
    چرا به جانم می‌گویید، مثل مرغ به کوه خود بگریزد؟
    زیرا اینکه شریران کمان را می‌کشند،
    و تیر را به زه نهاده‌اند،
    تا بر راست‌دلان در تاریکی بیاندازند،
    زیرا که ارکان منهدم می‌شوند،
    و مرد عادل چه کند؟
    خداوند در هیکل قدس خود است،
    و کرسی خداوند در آسمان،
    چشمان او می‌نگرد،
    پلک‌های وی بنی آدم را می‌آزماید.
    خداوند مرد عادل را امتحان می‌کند،
    و اما از شریر و ظلم دوست، جان او نفرت می‌دارد.” (مزامیر 11: 1-۵).
    PA 615.6

    زیفیان که داود از قعیله به مناطق وحشی، سرزمینشان رفته بود، به شاؤل در جبعه خبر رساندند که از محل اختفای داود آگاهند و شاه را برای به دام انداختن او کمک خواهند نمود. اما به داود در مورد قصد آنها هشدار داده شد، پس مکان خود را تغییر داد و در کوه‌هایی بین معون و بحرالمیت به دنبال پناهگاه گشت. PA 616.1

    باز هم برای شاؤل خبر آوردند: “اینک داود در بیابان عین جدی است و شاؤل سه هزار نفر برگزیده را از تمامی اسرائیل گرفته، برای جستجوی داود و کسانش بر صخره‌های بزهای کوهی رفت.” داود تنها ششصد مرد به همراه داشت، در حالی که شاؤل با یک ارتش سه هزار نفره به سوی او یورش می‌برد. در غاری دورافتاده، یسا و مردان او تحت اوامر الهی بودند تا بدانند چه باید انجام دهند. همچنان که شاؤل برای صعود از کوه‌ها جد و جهد می‌نمود، راهش را تغییر داد و به تنهایی وارد غاری شد که داود و همراهانش در آن مخفی شده بودند. زمانی که مردان داود این صحنه را دیدند، به رهبرشان اصرار ورزیدند شاؤل را به هلاکت برساند. این حقیقت که شاه در دست آنها بود، این گونه توسط ایشان تفسیر شد که خدا خود دشمنشان را به دست آنها تسلیم داشته، باید او را از بین ببرند. داود برای پذیرش این نظر وسوسه شد، اما ندای وجدان با او به صحبت آمد: “مبادا که مسح شده خداوند را لمس کنی!” PA 616.2

    هنوز هم مردان داود از اینکه شاؤل را به سلامت واگذارند ناراضی بودند، و کلام خدا را به فرمانده خود یادآوری نمودند: “همانا دشمن تو را به دستت تسلیم خواهم نمود تا هر چه در نظرات پسند آید با او عمل نمایی و داود برخاسته دامن ردای شاؤل را برید.” اما در نهایت همین وجدان آگاه هم به او ضربه زد، زیرا به جامه پادشاه آسیب رسانده بود.PA 616.3

    شاؤل برخاست و از غار بیرون رفت تا به تعقیبش ادامه دهد که ناگهان صدایی به گوشش خورد که می‌گفت: “ای آقایم پادشاه.” برگشت تا ببیند چه کسی او را مورد خطاب قرار داده است؛ آنجا را ببین! این پسر یسا بود، کسی که این همه وقت آرزوی به چنگ آوردن و قتلش را داشت. داود به پادشاه تعظیم نمود، و با این عمل به بزرگی مقام او صحه گذاشت. سپس با این سخنان شاؤل را خطاب نمود: “چرا سخنان مردم را می‌شنوی که می‌گویند اینک داود قصد اذیت تو را دارد. اینک امروز چشمانت دیده است که چگونه خداوند تو را در مغاره به دست من تسلیم نمود، و بعضی گفتند که تو را بکشم، اما چشمم برتو شفقت نموده، گفتم دست خود را بر آقای خویش دراز نکنیم زیرا که مسیح خداوند است. وای پدرم، ملاحظه کن و دامن ردای خود را در دست من ببین، زیرا از اینکه جامه تو را بریدم و تو را نکشتم، بدان و بیین که بدی و خیانت در دست من نیست، و به تو گناه نکرده‌ام. اما تو جان مرا شکار می‌کنی تا آن را گرفتار سازی.” PA 617.1

    هنگامی که شاؤل سخنان داود را شنید، متواضع شد، و چاره‌ای جز پذیرش صداقت او نداشت. احساساتش به شدت متأثر شدند. زمانی که فهمید چقدر به دنبال مرگ کسی بوده که کاملاً فرصت کشتن او را در اختیار داشته است. داود با وجدانی پاک در حضور او ایستاده بود، و شاؤل بانگ برآورد: “آیا این آواز تو است ای پسر من داود؟” و شاؤل آواز خود را بلند کرده، گریست. سپس به داود اعلام نمود: “تو از من نیکوتر هستی زیرا که تو به من جزای نیکو رسانیدی و من جزای بد به تو رسانیدم... و اگر کسی دشمن خویش بیاید، آیا او را به نیکویی رها نماید؟ پس خداوند تو را به نیکویی جزا دهد. به سبب آنچه امروز به من کردی، و حال اینک می‌دانم که البته پادشاه خواهی شد و سلطنت اسرائیل در دست تو ثابت خواهد گردید.” و پیمانی بین داود و شاؤل منعقد شد مبنی بر اینکه از آن پس به شکلی مطلوب خاندان شاؤل را محترم دارد، و نام او را از خاندان پدری‌اش منقطع ننمایند.PA 617.2

    داود که از رفتار شاؤل در گذشته آگاه بود، نه اعتمادی به تفسیرهای پادشاه داشت، و نه امیدی به اینکه صبوری او دوامی خواهد یافت. پس هنگامی که شاؤل به خانه‌اش بازگشت، داود همچنان در استحکامات کوهستانی باقی ماند.PA 617.3

    دشمنی‌ای که بر علیه خادمین خداوند در دل آنانی که خود را به شیطان تسلیم نموده‌اند، پرورش می‌یابد، به ناگهان تبدیل به آشتی و محبت می‌گردد، اما همیشه به نظر نمی‌آید که این تغییرات دوامی داشته باشند. پس از آنکه سیه‌فکران به گفتن و انجام کارهایی بر علیه خادمین خداوند مبادرت می‌ورزند، نظری که به خطا داشته‌اند می‌تواند گاهی اوقات تأثیر عمیق و مانایی بر ذهنشان داشته باشد. روح خداوند در آنان آغاز به کار می‌کند، و آنها نیز قلبشان را نسبت به خداوند و آنهایی که در پی نابودی‌شان بوده‌اند، متواضع می‌گردانند، پس این احتمال وجود دارد که رویه‌شان را در قبال این افراد تغییر دهند. اما همین که دوباره قلب خود را به سوی پیشنهادات شریر بازمی‌نمایند، شک‌های گذشته باز هم جانی تازه می‌گیرند، دشمنی پیشین بیدار می‌گردد، و باز به همان کارهایی که درگذشته از آنان توبه کرده، برای مدتی ترکشان کرده بودند، م‌یپردازند. بازهم شرورانه می‌گویند، و به تلخ‌ترین وجهی به کسانی که متواضعانه درباره‌شان اعتراف کرده بودند، اتهام زده، محکومشان می‌نمایند. شیطان از چنین افرادی بسیار بیشتر می‌تواند پس از گذراندن چنین دورانی استفاده نماید تا پیش از آن، زیرا این بار در برابر روشنگری بزرگتری گناه ورزیده‌اند. PA 618.1

    ” و سموئیل وفات نمود، و تمامی اسرائیل جمع شده، از برایش نوحه‌گری نمودند، و او را در خانه‌اش در رامه دفن نمودند.” مرگ سموئیل برای قوم اسرائیل رخدادی جبران‌ناپذیر بود. او پیامبری بزرگ و نیک و نیز داوری برجسته به آغوش مرگ خزیده بود، و غم مردم ژرف و تلخ بود. سموئیل از همان اوان کودکی در حضور مردم اسرائیل بود؛ گرچه شاؤل رسماً پادشاه بود. اما سموئیل از نفوذ بیشتری برخوردار بود زیرا پیشینه او سراسر نشان از ایمان، فرمانبری و فداکاری داشت. آنچنان که خواندیم، او اسرائیل را در طول همه روزهای زندگی‌اش داوری نمود. PA 618.2

    همچنان که قوم رویه شاؤل و سموئیل را مقایسه نمودند، دریافتند که چه اشتباهی با خواست پادشاهی داشته‌اند که آنان را شبیه دیگر اقوام پیرامونشان می‌نمود. بسیاری با هراس به شرایط جامعه می‌نگریستند که به سرعت با دین‌زدایی و بی‌خدایی در حال تغییر بود. نمونه فرمانروایشان نفوذ گسترده‌ای را اعمال می‌نمود، از این رو باید اسرائیل برای سموئیل که پیامبر خداوند بود. آنچنان سوگواری می‌نمود. .PA 618.3

    قوم، بانی و رییس مدارس مقدس را از دست داده بود، اما این همه مسئله نبود. آنان سموئیل را در ازای کسی از دست داده بودند که به مشکلات همیشگی عادتشان داده بود. پیامبری که همیشه به واسطه بهترین منافع قومش برای آنان در حضور خداوند میانجی‌گری کرده بود. مداخلات سموئیل بدانان احساس امنیت داده بود، زیرا “دعای آتشین مؤثر مرد عادل در عمل قوت بسیار دارد.” ( یعقوب 5: 16). قوم خدا اکنون احساس می‌کرد که خداوند آنان را به حال خود رها کرده است. پادشاه ایشان انسانی مجنون به نظر می‌آمد. عدالت منحرف گردیده بود و نظم تبدیل به سردرگمی شده بود.PA 618.4

    این حادثه زمانی پیش آمد که قوم به واسطه ستیزهای درونی به سختی گرفتار بود، یعنی زمانی که نیاز به مشورت خداترسانه سموئیل بیش از هر وقت دیگری احساس می‌شد، اما خداوند به خادم خود آرامش ابدی داده بود. واکنش مردم هنگامی که به خانه آخرت او نگاه می‌کردند و به یاد می‌آوردند چگونه با حماقتشان حاکمی او را نفی کرده‌اند، بسیار تلخ بود؛ زیرا اراتباط او آنچنان با آسمان نزدیک بود که گویی همه اسرائیل به تخت یهوه گره خورده‌اند. این سموئیل بود که بدانان آموخته بود خداوند را محبت کرده، از او اطاعت نمایند؛ اما اکنون که مرده بود، احساس می‌کردند به دست پادشاهی رها شده‌اند که با شیطان پیمان بسته بود و مردم را از خداوند و آسمان جدا می‌ساخت.PA 619.1

    داود نمی‌توانست در مراسم تدفین سموئیل حضور یابد، اما همچون پسری وفادار، غمگین و دلسوخته که برای پدر خود سوگواری می‌کند، برای سموئیل ماتم گرفت. او می‌دانست مرگ سموئیل یکی دیگر از موانعی را که از اعمال شاؤل جلوگیری می‌نمود، را از هم گسیخته است، پس کمتر از زمانی که پیامبر زنده بود احساس امنیت می‌نمود. هنگامی که شاؤل در مراسم سوگواری سموئیل حضور یافت، داود از فرصت استفاده کرد تا به دنبال مکانی که امنیت بیشتری داشت، بگردد؛ پس رو به سوی بیابان فاران گذاشت. در اینجا بود که مزامیر یکصد و بیست و یکصد و بیست و یک را سرود. در این بیابان متروک، او که بیشتر از پیش به مرگ نبی و دشمنی شاه پی می‌برد، آواز سر داد:PA 619.2

    “یاری من از جانب خداوند است،
    که آسمان و زمین را آفرید،
    او نخواهد گذاشت که پای تو لغزش خورد،
    او که حافظ تو است نخواهد خوابید،
    اینک او که حافظ اسرائیل است،
    نمی‌خوابد و به خواب نمی‌رود... خداوند تو را از هر بدی نگاه می‌دارد.
    او جان تو را حفظ خواهد کرد
    خداوند خروج و دخولت را نگاه خواهد داشت،
    از الان تا ابدالآباد” (مزمور ۲:۱۲۱-۸).
    PA 619.3

    آن زمان که داود و مردانش در بیابان‌های فاران سرگردان بودند، گله‌ها و رمه‌های مرد ثروتمندی به نام نابال را که مالک دارایی‌های بسیاری در آن منطقه بود، از غارت‌های چپاولگران حفاظت نمودند. نابال از اعقاب کالیب بود، لیکن از شخصیتی زمخت و خسیس برخوردار بود. PA 620.1

    زمان پشم‌چینی گوسفندان و فصل مهمان‌نوازی بود. داود و مردانش نیاز مبرمی به مایحتاج و آذوقه داشتند، و بر طبق رسم زمانه، پسر یسا ده مرد جوان را به جانب نابال گسیل داشت، و از آنان خواست به او از سوی ارباب خود سلام و تهنیت گویند؛ و چنین افزود: “و چنین گویید زنده باش و سلامتی بر تو باد و بر خاندان تو و بر هر چه داری سلامتی باشد. و الان شنیده‌ام که پشم برندگان داری و به شبانان تو که در این اوقات نزد ما بودند، اذیت نرساندیم. همه روزهایی که در کرمل بودند، چیزی از ایشان گم نشد. از خادمان خود بپرس و تو را خواهند گفت. پس خادمان در نظر تو التفات یابند زیرا که در روز سعادتمندی آمده‌ایم. تمنا اینکه آنچه به دست بیاید به بندگانت و پسرت داود بدهی.” PA 620.2

    داود و مردانش همچون یک دیوار حفاظتی برای شبانان و گله‌های نابال بودند؛ و اکنون از مرد ثروتمند می‌خواستند نیازها و آسایش کسانی را که چنین خدمت بزرگی به او کرده بودند را تهیه نماید. داود و مردانش می‌توانستند از رمه‌ها و گله‌ها خود را منتفع سازند، اما چنین نکردند. آنها رفتاری صادقانه در پیش گرفتند منتها این لطفشان به چشم نابال نیامد. پاسخی که به تقاضای داود داد نشانگر شخصیت وی بود: “داود کیست و پسر یسا کیست؟ امروز بسا بندگان هر یک از آقای خویش می‌گریزند. آیا نان و آب خود را و گوشت را که برای پشم پرندگان خود ذبح نموده‌ام، بگیرم و به کسانی که نمی‌دانم از کجا هستند، بدهم؟” PA 620.3

    هنگامی که مردان جوان بازگشتند و موضوع را برای داود بازگو نمودند. خشمی سراسر وجودش را فرا گرفت. فرمان داد مردانش خود را برای نبرد مهیا نمایند؛ زیرا تصمیم گرفته بود مردی که حقش را انکار نموده، به زخمش نمک پاشیده بود، تنبیه نماید. چنین اقدامات عجولانه‌ای بیشتر برازنده شخصیت شاؤل بود، اما پسر یسا هنوز می‌بایست در مدرسه سختی‌ها درس شکیبایی بیاموزد. PA 620.4

    یکی از خادمین نابال پس از اینکه اربابش مردان جوان داود را روانه کرده بود، به سوی ابیجایل، همسر نابال، شتافته، ماوقع را برایش بازگو نموده، گفت: “اینک داود قاصدان از بیابان فرستاد تا آقای مرا تحیت گویند و او ایشان را اهانت نمود. و آن مردمان احسان بسیار به ما نمودند و همه روزهایی که در صحرا بودیم و با ایشان معاشرت داشتیم، اذیتی به ما نرسید و چیزی از ما کم نشد. و تمامی روزهایی که با ایشان گوسفندان را می‌چراندیم، هم در شب و هم در روز برای ما حصار بودند. پس الان بدان و ببین که چه باید بکنی زیرا که بدی برای آقای ما و خاندانش مهیا است.” PA 621.1

    ابیجایل بی آنکه با همسرش مشورت نماید، یا او را از تصمیم خود آگاه نماید، مقدار بسیار زیادی آذوقه فراهم آورد، استرانش را بار نمود، آنها را به همراه خادمان خود برای داود فرستاد و خود نیز به منظور دیدار از گروه مردان داود عازم گردید. آنان را در مخفیگاهشان در تپه‌ای دید. “و چون ابیجایل داود را دید، تعجیل نموده، از الاغ پیاده شد و پیش داود به روی خود به زمین افتاده، تعظیم نمود. و نزد پاهایش افتاده، گفت: ای آقایم، این تقصیر بر من باشد و کنیزت در گوش تو سخن بگوید، و سخنان کنیز خود را بشنو” ابیجایل با چنان احترامی با داود سخن گفت که گویی با پادشاه اسرائیل سخن می‌گوید. نابال به شکل تحقیرآمیزی گفته بود: “داود کیست؟!!” اما ابیجایل او را “آقایم” خطاب کرد. با سخنانی ملاطفت‌آمیز در پی آرام کردن احساسات برانگیخته داود بود، و به خاطر شوهر خود تمنا می‌نمود. ابیجایل، بدون هیچ خودنمایی یا غرور، لیکن مملو از خرد و محبت به خداوند، قدرت فداکاری خود را برای خانواده‌اش آشکار ساخته و به سادگی برای داود توضیح داد که برخورد ناشایست شوهرش با قصد و تدبیر قبلی و عمدی و به عنوان توهین شخصی صورت نگرفته است، بل تنها بروز طبیعت ناخشنود و خودخواه وی بوده است. PA 621.2

    “و الان ای آقایم، به حیات خداوند و به حیات جان تو چون که خداوند تو را از ریختن خون و از انتقام کشیدن به دست خود منع نموده است، پس الان دشمنانت و جویندگان ضرر آقایم مثل نابال بشوند.” ابیجایل اعتبار این استدلال را که به تغییر عقیده داود از مقصود شتاب‌زده‌اش منجر گشت، از آن خود ندانست، بل جلال و شکوه را به خداوند داد. پس از آن، هدایای ارزشمند حود را به عنوان هدیه آشتی به مردان داود سپرد، و همچنان به تقاضاهایش ادامه داد، گویی خود وی موجبات خشم رییس گروه را فراهم آورده بود. PA 621.3

    وی چنین گفت: “و تقصیر کنیز خود را عفو نما زیرا به درستی که خداوند برای آقاییم خانه استوار بنا خواهد نمود، چون که آقایم در جنگ‌های خداوند می‌کوشد و بدی در تمام روزهایت به تو نخواهد رسید.” ابیجایل آشکارا به داود رویه‌ای را که باید در پیش می‌گرفت، ارائه نمود. او باید در جنگ‌های خداوند می‌کوشید. با وجودی که به عنوان یک خائن تحت تعقیب بود، نمی‌بایست در پی انتقام شخصی از خطاکاران باشد. وی چنین ادامه داد: “و اگر چه کسی برای تعاقب تو و به قصد جانت برخیزد، اما جان آقایم در دست حیات، نزد یهوه، خدایت بسته خواهد شد. و اما جان دشمنانت را گویا از میان کفه فلاخن خواهد دنداخت. و هنگامی که خداوند برحسب همه احسانی که برای آقایم وعده داده است، عمل آورد، و تو را پیشوا بر اسرائیل نصب نماید، آنگاه این برای تو سنگ مصادم به جهت آقایم لغزش دل نخواهد بود که خون بی‌جهت ریخته‌ای و آقایم انتقام خود را کشیده باشد؛ و چون خداوند به آقایم احسان نماید، آنگاه کنیز خود را به یاد بیاور.”PA 622.1

    این سختان نمی‌توانند از دهان کسی بیرون آیند که از خرد آسمانی بی‌بهره باشد. پارسایی ابیجایل، همچون رایحه یک گل، تاخودآگاهانه در وجه و کلام برون می‌طراوید، روح پسر خداوند در جان وی سکنی داشت، گفتار او که طعم فيض داشت، سرشار از لطف و محبت بود، و تأثیری آسمانی برجای گذاشت. انگیزه‌های بهتری در داود قوت گرفتند، و فکر اینکه مقصود شتابزده‌اش چه پیامدهایی می‌توانستند در برو داشته باشند، به خود لرزید. “خوشا به حال صلح‌جویان، زیرا آنان فرزندان خدا خوانده خواهند شد.” (متی 5: 9). ای کاش تعداد افرادی همچون این زن در اسرائیل بیشتر بودند. تا احساسات برانگیخته را آرامش بخشند، از تصمیمات شتابزده جلوگیری نمایند، و شرارت‌های بزرگ را با سخنان آرامش‌بخش وخرد نیک سرکوب کنند. زندگی‌ای وقف مسیحیت شده است، در نورافشانی، آرامش و آسایش است. ویژگی‌اش، خلوص، خرد، و مفید بودن است. مملو از مسیح است، و به هر کجا که دارنده‌اش می‌رود، نشانی از نور به جا می‌گذارد. ابیجایل ملامت‌کننده و مشاوری خردمند بود. خشم داود تحت تأثیر قدرت استدلال و نفوذ وی فرو خشکید. او متقاعد گشت که رویه‌ای خطا را در پیش گرفته بود و اختیار روح خود را از دست داده بود. PA 622.2

    با قلبی متواضع، سرزنش را پذیرفت که هماهنگ با سخنان خود وی بود، “مرد عادل مرا بزند و لطف خواهد بود، و مرا تأدیب نماید و روغن برای سر خواهد بود.” (مزامیر ۵:۱۴۱). از او تشکر نمود و به او برکت داد زیرا که عادلانه پندش داده بود. بسیار کسانی هستند که چون ملامت می‌گردند، می‌اندیشند که آن سرزنش ستودنی است اگر آن را صبورانه بشنوند. اما چه قلیل هستند آنانی که با قلبی پرسپاس سرزنش را بپذیرند و آنهایی را که در پی نجاتشان از راه شریر هستند، برکت دهند.PA 623.1

    هنگامی که ابیجایل به خانه بازگشت، دریافت نابال و مهمانانش مشغول جشن و سرور باشکوهی هستند که تبدیل به صحنه‌ای از یک عیاشی و باده‌نوشی افراطی شده است. او تا صبح روز بعد به شوهرش از آنچه در صحبت با داود گفته شده بود، چیزی نگفت. نابال شخصی بود بزدل، و زمانی که پی برد تا چه حد حماقتش مرگ آنی را می‌توانسته برای او در پی داشته باشد، به نظر می‌رسید که از ترس افلیج شده است. او که هنوز می‌ترسید داود در پی انتقام‌گیری از وی باشد، وحشت تمام وجودش را فراگرفت و به حال بی‌حسی فرو غلتید. پس از ده روز درگذشت. حیاتی را که خداوند به او داده بود تنها منوالی دنیاپرستانه داشت. در میان شادی و سرور او، خداوند به او گفته بود، همچنان که به مرد ثروتمند در مثل گفته بود، “اهمین امشب جانت را از تو خواهد استاند. ” (لوقا 12: 20). PA 623.2

    پس از آن، داود با ابیجایل ازدواج نمود. او پیش از این هم زنی اختیار کرده بود، اما رسم قومش در آن زمانه افکارش را منحرف ساخته، اعمالش را تحت تأثیر قرار داده بود. حتی مردان بزرگ و نیک نیز در پیروی از رسوم دنیوی اشتباه می‌کنند. نتیجه ازدواج با چند همسر در سراسر زندگی داود به تلخی احساس می‌شد. PA 623.3

    پس از مرگ سموئیل، داود چند ماهی را در آرامش سپری کرد. دوباره به مناطق دورافتاده زیفیان بازگشت؛ اما این دشمنان که به الطاف پادشاه امید داشتند، او را از مخفیگاه داود آگاه ساختند. این اخبار، دیوی را که در نهاد شاؤل خفته بود، بیدار ساخت. بار دیگر مردان جنگی‌اش را فراخوانده، آنان را برای یافتن داود رهبری نمود. اما جاسوسان خودی برای پسر یسا خبر آوردند که شاؤل دوباره به تعقیب او برآمده؛ داود با تعداد اندکی از مردان خود بیرون زد تا از مکان دشمن آگاه گردد. شب هنگام بود و در حالی که محتاطانه پیشروی می‌کردند، به ادوگاه رسیدند و در برابر خود خیمه پادشاه را با نگهبانانش دیدند. کسی آنان را ندیده بود زیرا که اردوگاه در رخوت خواب اسیر بود. داود یارانش را فراخواند تا به همراه وی به میان دشمن بروند. در پاسخ به این پرسش”کیست که همراه من نزد شاول به اردو بیاید؟” ابیشای بی‌درنگ گفت: “من همراه تو می‌آیم.” PA 623.4

    داود و همراهش که در سایه سیاه‌تپه مخفی شده بودند، پا به اردوگاه دشمن نهادند. همچنان که مشغول تخمین دقیق تعداد افراد دشمن بودند، خود را در مقابل شاؤل یافتند که خوابیده است، در حالی که نیزه‌اش بر زمین استوار ایستاده بود و کوزه‌ای از آب بر فراز سرش، در کنار وی ابئیر، فرمانده ارشد او، خوابیده بود و دور تا دورشان را سربازانی فرا گرفته بودند همه در دم خواب. ابیشای نیزه بر کشیده، به داود گفت: “امروز خدا دشمن تو را به دست تسلیم نموده پس الان اجازه بده تا او را با نیزه یک دفعه به زمین بدوزم و او را دوباره نخواهم زد. ” منتظر اجازه داود ماند، اما این بود سخنی که به گوشش نجوا شد: “او را هلاک مکن، زیرا کیست که به مسیح خداوند دست خود را دراز کرده، بی‌گناه باشد؟... به حیات خداوند قسم که یا خداوند او را خواهد زد یا اجلش رسیده، خواهد مرد یا به جنگ فرود شده، هلاک خواهد گردید. حاشا بر من که دست خود را بر مسیح خداوند دراز کنم. اما الان نیزه‌ای را که نزد سرش است و سبوی آب را بگیر و برویم. پس داود نیزه و سبوی آب را از بالای سر شاؤل گرفت و روانه شدند، و کسی نبود. که ببیند و بداند تا بیدار شود زیرا جمیع ایشان در خواب بودند، چون که خواب سنگین از خداوند بر ایشان مستولی شده بود “خداوند چه آسان می‌تواند نیرومندترین‌ها را تضعیف گرداند، احتیاط را از خردمندان بردارد، و مهارت سرداران را مغشوش نماید! PA 624.1

    وقتی که داود به فاصله امنی از اردوگاه رسید، بر فراز تپه‌ای ایستاد و با صدای بلندی مردم و ابئیر را خطاب کرد و گفت: ” آیا تو مرد نیستی و در اسرائیل مثل تو کیست؟ پس چرا آقای خود پادشاه را نگاهبانی نمی‌کنی، زیرا یکی از قوم آمد تا آقایت پادشاه را هلاک کند. این کار که کردی خوب نیست. به حیات یهوه، شما مستوجب قتل هستید، چون که آقای خود مسیح خداوند را نگاهبانی نکردید. پس الان ببین که نیزه پادشاه و سبوی آبی که نزد سرش بود، کجاست؟ و شاؤل آواز داود را شناخته گفت آیا این آواز تو است ای پسر من داود؟ و داود گفت ای آقایم پادشاه، آواز من است. و گفت این از چه سبب است که بنده خود را تعاقب می‌کنی؟ زیرا چه کردم و چه بدی در دست من است؟ پس الان آقایم پادشاه سخنان بنده خود را بشنو.” باز هم اذعان به اشتباه بر لبان شاه جاری گشت، “گناه ورزیده‌ام ای پسرم داود! برگرد و تو را دیگر اذیت نخواهم کرد، چون که امروز جان من در نظر تو عزیز آمد، اینک احمقانه رفتار نمودم و بسیار گمراه شدم. داود در جواب گفت اینکه نیزه پادشاه! پس یکی از غلامان به اینجا گذشته، آن را بگیرد.” گرچه شاؤل تعهد داده بود، “تو را دیگر اذیت نخواهم کرد”. داود خود را در معرض قدرت او قرار نداد. PA 624.2

    دومین مورد احترام داود به زندگی فرمانروا، تأثیر عمیق و مانایی بر ذهن شاؤل گذاشت و او را واداشت به خطاهایش متواضعانه‌تر اعتراف کند. نشان دادن چنین لطفی او را حیرت‌زده و مقهور خود ساخته بود. به هنگام جدا شدن از داود، شاؤل بانگ زد: “مبارک باش ای پسرم داود؛ البته کارهای عظیم خواهی کرد و غالب خواهی شد.” اما پسر یسا امیدی نداشت که شاه مدت مدیدی در همین شرایط عقلانی باقی بماند. PA 625.1

    داود از مصالحه با شاؤل نومید بود. به نظر اجتناب‌ناپذیر می‌رسید که در نهایت باز هم قربانی تهدیدات پادشاه می‌گردد، پس دوباره تصمیم گرفت در سرزمین فلسطینی‌ها به دنبال جان‌پناهی باشد. با ششصد مردی که تحت فرمان خود داشت به نزد آخیش، پادشاه جت رفت. PA 625.2

    نتیجه‌گیری داود مبنی بر به انجام رسیدن هدف جنایتکارانه شاؤل، بدون مشورت با خداوند شکل گرفته بود. حتی زمانی که شاؤل طرح تقشه‌ای می‌ریخت تا او را بیابد و هلاک نماید، خداوند، در کار بود تا امنیت پادشاهی داود را تأمین نماید. خداوند نقشه‌هایش را عملی ساخت، گرچه در چشم انسان این امور در حجاب رمز و راز باقی می‌مانند. انسان‌ها نمی‌توانند راه‌ها و روش‌های خداوند را بفهمند: آنان تنها به ظاهر امر می‌نگرند، و آزمایش‌ها و آزمون‌ها و وقایعی را که خداوند اجازه می‌دهد برای آنان رخ دهند، به تفسیر می‌کشند؛ گویی این موارد آنچنان هستند که آنها را بر ضد خود می‌بینند، و تنها به منظور نابودی انسان کار می‌کنند. داود نیز این چنین به ظواهر نگریست، نه به وعدهه‌ای خداوند. شک داشت که اصلاً روزی فراخواهد رسید که بر تخت اسرائیل بنشیند. آزمون‌های طولانی ایمانش را فرسوده و شکیبایی‌اش را تمام کرده بودند. PA 625.3

    خداوند داود را برای حفاظت از فلسطینیان که بدترین دشمنان اسرائیل بودند، فرستاده بود. این اقوام در میان دشمنانشان بدترین بودند، با این حال به وقت نیاز، به سوی آنان گریخته بود. او که اعتمادش را به شاؤل و همه خادمین او از دست داده بود، خود را به دامن دشمنان قوم خود انداخت. داود سرداری شجاع بود، و توانایی خود را به عنوان یک جنگجوی موفق و خردمند به اثبات رسانده بود، اما هنگامی که به فلسطین رفت، مستقیماً بر علیه مصلحت خود عمل نمود. خداوند او را گمارده بود تا معیارهای خود را در سرزمین یهود مستقر نماید، و فقدان ایمان بود که موجب شد مسئولیت و مقام خود بدون فرمان خداوند رها نماید. PA 625.4

    بی‌ایمانی داود سبب بی‌حرمتی به خداوند گردید. فلسطینیان بیشتر از داود می‌ترسدند تا شاؤل؛ و داود با قرار دادن خود تحت حمایت فلسطینیان، ضعف قوم خویش را برای آنان آشکار نمود. بدین ترتیب این دشمنان بی‌رحم را تشجیع نمود اسرائیل را مورد ظلم قرار دهند. داود مسح شده بود تا در دفاع از قوم خدا بایستد؛ خداوند هرگز به خادمین خود اجازه نمی‌دهد با فاش ساختن ضعف‌های مردم خود یا بی‌تفاوتی در برابر منافعشان، به پلید شجاعت دهند. از اینها مهم‌تر، برادران او از اینکه به سرزمین بی‌ایمانان رفته است تا خدایان آنها را خدمت کند، بسیار متأثر گردیدند. با این عمل، فرصتی برای بدفهمی انگیزه‌هایش به دیگران داد، که منجر به انگیختن تعصبات بسیاری بر ضد او گردید. اکنون همان کارهایی را انجام می‌داد که شیطان می‌خواست. زیرا با پناهجویی در نزد فلسطینیان، باعت خودبزرگ‌بینی دشمنان خداوند و قوم او شده بود. داود هرگز نه عبادت خداوند را انکار نمود، و نه به تعهد و جانسپاریاش نسبت به حقیقت وجود او خاتمه داد؛ اما اعتماد به او را فدای امنیت شخصی‌اش نمود و بدین ترتیب این شخصیت درستکار و مؤمنی که خداوند از خادمین خود انتظار دارد را لکه‌دار نمود. PA 626.1

    شاه فلسطینیان داود را از صمیم قلب خوشامد گفت. بخشی از این استقبال به واسطه این حقیقت بود که شاه او را می‌ستایید و بخش دیگر بدین دلیل بود که پناهجویی یک یهودی از دربار او، بسیار خوش‌آیند تکبر او بود. داود در قلمرو آخیش دیگر هیچ ترسی از خیانت نداشت. خانواده‌اش را آورد، خاندانش را، و دارایی‌هایش را، همچنان که مردانش چنین کردند. از ظواهر امر این چنین پیدا بود که او به منظور سکونت دائم در سرزمین فلسطینیان آمده است. همه این کارها موجب خوشنودی آخیش گردیدند که وعده داده بود از فراریان اسرائیل حمایت خواهد نمود.PA 626.2

    به درخواست داود مبنی بر نقل مکان از پایتخت سلطنت به جایی دیگر پادشاه کریمانه مالکیت صقلع را بدانان پیشکش کرد. داود احساس خطر نمود که او و مردانش تحت نفود بت‌پرستان بمانند. در شهری دورافتاده می‌توانستند با آزادی بیشتری به عبادت و پرستش خداوند بپردازند تا اینکه اگر در شهری مثل جت می‌ماندند، یعنی جایی که مراسم بی‌ایمانان هیچ چیزی جز منشا شرارت و خشم نمی‌توانست باشد.PA 626.3

    به هنگام سکونت در این شهر دورافتاده، داود با جشوریان، جرزیان و عمالیقیان به نبرد برخواست و هیچ کسی را زنده نگذاشت تا خبری به جت برساند. هنگامی که از جنگ بازمی‌گشت، اینگونه وانمود کرد که در کارزار با قوم خود، یعنی مردان یهود، بوده است. با این پنهان‌کاری‌ها، وی وسیله‌ای شد برای تقویت دست فلسطینیان؛ زیرا که پادشاه گفت: ” خویشتن را نزد قوم اسرائیل بالکل مکروه نموده است، پس تا به ابد بنده من خواهد بود.” داود می‌دانست این خواست خداوند بود که آن قبایل بی‌ایمان نابود گردند، و نیز می‌دانست او برای انجام این امر برگزیده شده بود؛ اما به هنگام فریبکاری‌هایش در مسیر مشاوره با خداوند گام برنمی‌داشت. “و واقع شد در آن ایام که فلسطینیان لشکرهای خود را برای جنگ فراهم آوردند تا با اسرائیل مقابله نمایند، و آخیش به داود گفت یقین بدان که تو و کسانت همراه من به اردو بیرون خواهید آمد.” داود قصد نداشت که دست خود را بر روی قوم خود بلند کند؛ اما اطمینان نداشت تا زمانی که شرایط به مسئولیت او اشاره ننمایند، چه راهی را باید در پیش گیرد. با طفره رفتن پاسخ داد: “به تحقیق خواهی دانست که بنده تو چه خواهد کرد. “آخیش این سخنان را قولی مساعد برای نبردی که در آینده نزدیک رخ می‌داد، برداشت نمود، و متعهد شد افتخار بزرگی به داود داده، او را به منصبی در دربار فلسطین بگمارد.PA 627.1

    هرچند در مقاطعی از زمان دل داود به قول خداوند متزلزل می‌شد، اما باز هم به یاد می‌آورد که سموئیل او را به عنوان پادشاه اسرائیل مسح نموده است. به یاد آورد پیروزی‌هایی را که خداوند به او در غلبه بر دشمنانش داده بود. او الطاف بزرگ خداوند را در رهانیدن او از دستان شاؤل یه یادآورد و مصمم گردید به اعتمادی مقدس خیانت نورزد. با وجودی که پادشاه اسرائیل در پی جانش بود، اما هرگز نیروهایش را با دشمنان ملت خود متحد نمی‌ساخت.PA 627.2

    Larger font
    Smaller font
    Copy
    Print
    Contents