Loading...
Larger font
Smaller font
Copy
Print
Contents
پاتریاخها و انبیا - Contents
  • Results
  • Related
  • Featured
No results found for: "".
  • Weighted Relevancy
  • Content Sequence
  • Relevancy
  • Earliest First
  • Latest First
    Larger font
    Smaller font
    Copy
    Print
    Contents

    ۶۸ - “داود در صقلغ”

    این بخش براساس اول سموئیل 29: 30 و دوم سموئیل باب 1 نوشته شده است. PA 641.1

    گرچه داود و مردانش فلسطینیان را تا میدان نبرد همراهی کرده بودند، لیکن در جنگ شاؤل و فلسطینیان شرکت نجستند. همین که دو سپاه خود را برای آغاز نبرد آماده ساختند، داود خود را در بهت و حیرت یافت. از او انتظار می‌رفت. در جنگ به سود فلسطینیان وارد نبرد شود. اگر احیاناً وظيفه این را که در جنگ بدو سپرده بودند، ترک نموده، از میدان نبرد کناره می‌گرفت، نه تنها ننگ ترس را به جان خریده بود، بل به آخیش که از او محافظت کرده، به او اعتماد نموده بود، ناشکری و خیانت خود را به اثبات می‌رساند. چنین عملی بدنامش می‌نمود، و خشم دشمن را بر علیه وی، که برای او از خشم شاؤل هراسناک‌تر می‌نمود، تحریک می‌کرد با این حال، حتی برای یک لحظه هم نمی‌توانست به خود اجازه دهد بر علیه اسرائیل بجنگد. اگر این چنین می‌نمود، به کشور خود خیانت ورزیده بود، یعنی به عنوان دشمن خداوند و قوم او معرفی می‌شد. این عمل برای ابد مانعی در راه پادشاهی او ایجاد می‌نمود؛ اگر شاؤل در این کارزار کشته می‌شد، داود متهم به مرگ وی می‌گردید.PA 641.2

    این شرایط سبب گشتند که داود متوجه شود که از راه صحیح خارج شده است. بسیار بهتر می‌بود اگر در میان استحکامات خداوند و در کوه‌ها در پی سرپناه باشد تا در بین دشمنان قسم خورده یهوه و قوم او. اما خداوند با رحمت بیکرانش این خطای خادم خود را مجازات نکرد، پس او را به حال خود واگذاشت تا پریشانی و سرگشتگی را بیازماید؛ زیرا گرچه داود درک قدرت و توانایی از جانب خداوند را از دست داده، از رهروی در راه راستی بازمانده بود، اما هنوز به درستی می‌خواست با خداوند دل راست دارد. هنگامی که شیطان و سپاهیانش در کار یاری به دشمنان خداوند و اسرائیل بودند تا بر علیه شاهی که خدا را رها کرده بود، دسیسه نمایند، فرشتگان خداوند دست‌اندرکار نجات داود از خطری که به دامنش افتاده بود، شدند. فرستادکان آسمان به جانب شاهزادگان فلسطینی روان شدند تا آنان علیه حضور داود و مردانش در کنار نیروهایشان، در جنگ پیشرو، اعتراض نمایند. بزرگان فلسطینی بر سر آخیش فریاد برآوردند: “این عبرانیان کیستند؟” آخیش که نمی‌خواست با آن متحد مهم قطع رابطه کند، در پاسخ گفت: “مگر این داود، بنده شاؤل، پادشاه اسرائیل نیست که نزد من این روزها یا این سال‌ها بوده است؟ و از روزی که نزد من آمد تا امروز در او عیبی نیافتم” PA 641.3

    اما ملوک فلسطینی باز هم بر خواسته خود اصرار ورزیدند. “این مرد را بازگردان تا به جایی که برایش تعیین کرده‌ای برگردد، و با ما به جنگ نیاید. مبادا در جنگ دشمن ما بشود؛ زیرا این کس با چه چیز با آقای خود صلح کند؟ آیا نه با سرهای این مردمان؟ آیا این داود نیست که درباره او با یکدیگر رقص کرده، می‌سراییدند و می‌گفتند شاؤل هزارهای خود و داود ده هزارهای خود را کشته است؟” داغ هلاکت پهلوان نامدار و پیروزی اسرائیل، هنوز در آن موقعیت در یاد سرداران فلسطینی زنده بود. آنان باور نداشتند داود بر علیه مردم خود بجنگد، و اگر احیاناً در گرماگرم کارزار، جانب مردم خود را می‌گرفت، می‌توانست بیشتر از کل ارتش شاؤل بدانان آسیب برساند. PA 642.1

    بدین ترتیب آخیش ناگزیر گشت تسلیم خواست آنان گردد، پس داود را فراخواند تا به او بگوید: “به حیات یهوه که تو مرد راست هستی و خروج و دخول تو با من در اردو به نظر من پسند آمد؛ زیرا از روز آمدنت نزد من تا امروز از تو بدی ندیده‌ام، لیکن در نظر سرداران پسند نیستی پس الان برگشته، به سلامتی برو مبادا مرتکب عملی شوی که در نظر سرداران فلسطینیان ناپسند آید.” PA 642.2

    داود که از خیانت به احساسات راستین خود می‌ترسید، در پاسخ گفت: “چه کرده‌ام و از روزی که به حضور تو بوده‌ام تا امروز در بنده‌ات چه یافته‌ای تا آنکه به جنگ نیایم و با دشمنان آقایم جنگ ننماییم؟” شاه گفت: “می‌دانم که تو در نظر من مثال فرشته خدا نیکو هستی لیکن سرداران فلسطینیان گفتند که با ما به جنگ نیاید. پس الحال بامدادان با بندگان آقایت که همراه تو آمده‌اند، برخیز و چون بامدادان برخاسته باشید و روشنایی بر شما بشود، روانه شوید” بدین ترتیب دامی که داود در آن گرفتار آمده بود، گسست و وی آزاد شد. PA 642.3

    پس از یک سفر سه روزه، داود و ششصد مرد همراهش به صقلغ، خانه فلسطینی‌شان، رسیدند. اما با صحنه یک ویرانه روبرو شدند. عمالیقیان که از غیبت داود سود جسته بودند، با نیروهای خود بدان مکان هجوم آورده بودند. تا از تاخت و تازهای داود در قلمرو خویش انتقام گیرند. زمانی که شهر بی‌دفاع مانده بود، مردم را غافلگیر کرده، شهر را به یغما بردند، و سوزاندند. همه زنان و کودکان را به اسارت گرفتند و هر چه داشتند را به تاراج بردند. PA 642.4

    داود و مردانش که از وحشت و تعجب زبان در کامشان خشکیده بود، برای مدتی نه چندان مدید در سکوت به خرابه‌های دودزده و تیره خیره ماندند. سپس همین که آن حس ویرانی ترسناک در وجودشان فوران نمود. این جنگجویان زخم خورده در آوردها، “آواز خود را بلند کرده، گریستند تا طاقت گریه کردن دیگر نداشتند.” PA 643.1

    در اینجا بود که یک بار دیگر داود از فقدان ایمانی که او را به سوی پناهجویی در میان فلسطینیان سوق داده بود، تزکیه شد. او فرصت یافت تا ببیند چقدر در میان دشمنان خدا و قوم او از امنیت برخوردار است. پیروان داود به او همچون عیب بدبختی‌شان نگاه می‌کردند. حمله او به عماليقيان، آنان را برانگیخته بود. درصدد کینه‌خواهی برآیند؛ اما او که بیش از حد به امنیت خود در میان دشمنانشان اطمینان داشت، شهر را بی‌دفاع رها کرده بود. سربازانش که از غم و خشم دیوانه شده بودند، اکنون آماده دست زدن به هر گونه اقدامی از سر نومیدی بودند، تا حدی که تهدید کردند رهبرشان را سنگسار خواهند نمود. PA 643.2

    به نظر می‌رسید داود از هرگونه حمایت انسانی محروم شده باشد. تمام آن چیزهایی را که بر روی زمین برای او عزیز بودند، از وی گرفته شده بودند. شاؤل او را از سرزمین خود رانده بود؛ فلسطینیان او را از اردوگاه خود رانده بودند عمالیقیان شهرش را چپاول کرده بودند؛ زن‌ها و بچه‌هایش به اسارت برده شده بودند؛ و دوستان نزدیک وی بر علیه او هم‌پیمان شده، حتی او را تهدید به مرگ می‌کردند، در این زمان سخت، داود به جای اینکه به اندیشه‌اش اجازه دهد در این شرایط دردناک گرفتار آید، صادقانه به سوی خداوند دست یاری دراز کرد. او “خویشتن را از یهوه، خدای خود، تقویت نمود. زندگی پرفراز و نشیبش را از نو مرور کرد. در کجا خداوند او را به حال خود رها کرده بود؟ جانش از یادآوری گواه‌های بسیار الطاف خداوند تازه گشت. پیروان داود با ناخشنودی و ناشکیبایی، پریشانی خود را مضاعف کرده بودند؛ اما مرد خدا که حتی دلایل بیشتری برای غمگین بودن در اختیار داشت، با بردباری شرایط را تحمل نمود. این زبان قلب او بود: “هنگامی که ترسان شوم، من بر تو توکل خواهم داشت.” (مزامیر ۳۵۶). گرچه خود او هم نمی توانست راه نجاتی بیاید، اما خداوند بر این امر توانا بود و به او می‌آموخت چه باید انجام دهد. PA 643.3

    از پی آبیاتار کاهن، پسر اخیملک، فرستاد” و داود از خداوند سوال نموده گفت اگر این فوج را تعاقب نمایم، آيا به آنان خواهیم رسید؟ پاسخ آمد. “نعاقب نما، زیرا که به تحقیق خواهی رسید و رها خواهی کرد.” (اول سموئیل، 30: 8). با این کلام، همهمه و غوغا فرو نشست. به زودی داود و سربازانش به تعقیب دشمنان در حال گریزشان برآمدند. حرکت آنان چنان سریع بود که به محض رسیدن به نهر بسور که در نزدیکی غزه به مدیترانه می‌ریزد، دویست نفر از مردان به واسطه خستگی مفرط ناگزیر گردیدند در آن مکان بمانند. اما داود و چهارصد مرد باقیمانده بی‌باکانه به پیش تاختند. PA 644.1

    در حال پیشروی به یک برده مصری برخورد کردند که به نظر از خستگی و گرسنگی در حال مرگ بود. معهذا پس از اینکه به او خوراک و نوشیدنی دادند، جان گرفت، و از این جهت دانستند ارباب بی‌رحمتش او را به حال خود رها کرده تا در آن مکان هلاک گردد، یعنی یکی از عمالیقیایی که متعلق به سپاه مهاجم بود! آن مرد، داستان تاخت و تاز و یغما را تعریف کرد، اما پس از اینکه تعهد گرفت که نه کشته شود و نه به دست ارباب سابقش مسترد گردد، موافقت نمود گروه داود را به سوی اردوگاه دشمنانشان راهنمایی نماید.PA 644.2

    همین که اردوگاه را به چشم خود دیدند، صحنه کریه عیاشی چشمانشان را خیره ساخت. سپاه ظفرمند جشن بزرگی برپا ساخته بود. “اینک بر روی تمامی زمین منتشر شده، می‌خوردند و می‌نوشیدند و بزم می‌کردند، به سبب تمامی غنیمت عظیمی که از زمین فلسطینیان و از زمین یهودا آورده بودند. دستور یک حمله برق‌آسا صادر گردید، و تعقیب کنندگان بر سر شکار خود فرود آمدند. عمالیقیان غافلگیر سردرگم شده بودند. نبرد تمام این شب و روز بعد از آن به درازا کشید، تا آنجا که تقریباً همه سپاه دشمن از بین رفتند. تنها عد‌ه‌ای قریب به چهارصد نفر موفق گردیدند بر پشت شترهای خود سوار شده از مهلکه بگریزند. کلام خداوند به حقیقت پیوسته بود داود هر چه عمالقه گرفته بودند، بازگرفت و داود دو زن خود را بازگرفت. و چیزی از ایشان مفقود نشد از خرد و بزرگ و از دختران و پسران و غنیمت و از همه چیزهایی که برای خود گرفته بودند، بلکه داود همه را باز آورد.”PA 644.3

    هنگامی که داود به قلمرو عمالیقیان یورش آورده بود، همه کسانی را که در برابرش قرار گرفته بودند از دم تیغ گذراند. اما به واسطه قدرت مهارکننده خداوند، آنان با نابودی مردم صقلع، اقدام به مقابله به مثل کرده بودند. آنان تصمیم گرفتند، جان اسرا را حفظ کنند زیرا می‌خواستند با همراه بردن عده زیادی از مردم شکوه پیروزی خود را افزون نمایند و با فروش آنان به عنوان برده، سود بیشتری به چنگ آورند. بدین ترتیب بی آنکه خود بدانند با آسیب برساندن به اسرا، آنها را سالم به شوهران و پدرانشان بازگردانده بودند. PA 644.4

    تمام قدرت‌های دنیوی در اختیار آن قادر متعال است. او خطاب به قدرتمندترین فرمانروایان و بی‌رحم‌ترین ستمگران می‌فرماید: “و گفتم تا به اینجا بیا و تجاوز منما ” (ایوب ۱۱:۳۸) قدرت خداوند همواره برای برخورد با کارگزاران شریر به کار گرفته می‌شود؛ او دائماً در میان آنان مشغول به کار است، نه برای تخریبشان، که برای اصلاح و محافظتشان.PA 645.1

    ظفرمندان با خشنودی تمام به جانب خانه روان شدند. همین که به دویست مرد بازمانده در راه رسیدند، خودخواه‌ترین و نافرمان‌ترین افراد جمع چهارصد نفره اظهار داشتند کسانی که در نبرد شرکت نجسته بودند نباید از غنائم سهمی ببرند؛ بل تنها بازپس گرفتن زنان و فرزندانشان برای آنان کافی بود. اما داود چنین اقدامی را جایز ندانست. داود گفت: “ای برادارن چنین مکنید، چون که خداوند اینها را به ما داده است. زیرا قسمت آنانی که نزد اسباب می‌مانند، مثل قسمت آنانی که به جنگ می‌روند، خواهد بود، و هر دو قسمت مساوی خواهند برد. “این مسئله بدین ترتیب به مصالحه انجامید و در نهایت به قانونی در بین اسرائیل بدل گردید که براساس آن تمام کسانی که افتخار ارتباط با عملیات جنگی را داشته اند، باید از سهمی برابر با آنانی که در نبرد جنگیده‌اند، از غنائم بهره‌مند گردند. PA 645.2

    علاوه بر استرداد همه غنائمی که از صقلغ ستانده شده بود، داود و مردانش تعداد زیادی از احشام و رمه‌های عمالیقیان را نیز به دست آورده بودند. اینان را “غنیمت داود” نامیدند؛ پس از بازگشت به صقلع، از این غنیمت سهم‌هایی به عنوان هدیه برای مشایخ و بزرگان قبیله خود، یهودا ارسال نمود. در توزیع این غنائم، تمام کسانی که در طول دورانی که ناگزیر بود در آن برای نجات جانش از این مکان به آن مکان در کوه‌ها بگریزد و دوست و پیرو او مانده بودند، به یاد آورده شدند. آن قفاریان تحت تعقیب، این لطف و کرم گرانقدر را بسیار شاکرانه ارج نهادند. PA 645.3

    سه روزی از بازگشت داود و مردانش به صقلع می‌گذشت. همچنان که دست‌اندرکار تعمیر خانه‌های ویران شده‌شان شدند، با نگرانی گوش به زنگ اخبار نگران کننده نبردی نشستند که می‌دانستند باید بین اسرائیل و فلسطین در گرفته باشد. به ناگهان فرستاده‌ای وارد شهر گردید، “با لباس دریده و خاک بر سرش از لشکر آمد.” در دم او را به نزد داود آوردند؛ پس با حرمت در برابر داود تعظیم نمود، اعلام کرد او را به نام شاه مقتدر اسرائیل می‌شناسد و از او تقاضای لطف و مرحمت نمود. داود مشتاقانه از کم و کیف نبرد جویا شد. آن فراری خبر از شکست و مرگ شاؤل داد، و نیز از مرگ یوناتان گفت. اما در بیان حقیقت راه اغراق پیشه کرد. ظاهراً مرد غریبه به تصور اینکه داود به دشمنی خود با تعقیب کننده بیرحمش بها می‌دهد، امیدوار بود افتخار کشتن پادشاه را از آن خود سازد. با حال و هوایی از فخر و غرور بازگو نمود که در خلال نبرد، وی شاه اسرائیل را در حالی که تحت فشار شدید نیروهای دشمن قرار داشته، زخمی یافته، پس به خواسته او، این فرستاده او را به قتل رسانده است. او تاج، و بازوبندی را که بر بازوی شاه بود برای داود آورده بود. با اطمینان منتظر بود این اخبار با غریو شادی در هم آمیزند، و برای اجرای نقشش دستمزد شایسته‌ای به او پرداخت شود. PA 645.4

    اما “داود جامه خود را گرفته آن را درید و تمامی کسانی که همراهش بودند، چنین کردند. و برای شاؤل و پسرش، یوناتان، و برای قوم خداوند و خاندان اسرائیل ماتم گرفتند و گریه کردند، و تمام شام روزه داشتند، زیرا که به دم شمشیر افتاده بودند”. PA 646.1

    اولین شوک اخبار هولناک گذاشت، افکار داود به قاصد بیگانه: معطوف شدند، و او را به واسطه جنایتی که به گفته خودش مرتکب شده گناهکار یافتد. سالار، آن مرد را احضار نمود، “تو از کجا هستی؟”پاسخ آمد: “من پسر مرد غریب عمالیقی هستم و داود وی را گفت چگونه نترسیدی که دست خود را بلند کرده، مسیح خداوند را هلاک ساختی؟”داود دوبار شاؤل را در اختیار داشت؛ اما هنگامی که از او خواستند شاه را به هلاکت رساند، از بلند کردن دست خود برروی کسی که به فرمانی خداوند تقدیسش کرده بودند تا بر اسرائیل حکمرانی نماید، امتناع ورزیده بود. آن جوان خود را به جرمی که مستوجب مرگ بود متهم ساخته بود، و مجازات باید در دم اجرا می‌شد. داود گفت: “خونت بر سر خودت باشد زیرا که دهانت بر تو شهادت داده، گفت که من مسیح خداوند را کشتم.”PA 646.2

    داود به راستی و به شدت از مرگ شاؤل متأثر بود، که این امر نشان از بخشندگی و طبیعت شریف وی داشت. او از سقوط دشمن خود مسرور نگشت. مانعی که سد راه وی برای پادشاهی اسرائیل بود، از سر راهش برداشته شد، اما این موضوع وی را خشنود نساخت. تلخی مرگ، خاطرات بی‌اعتمادی‌ها و بی‌رحمی‌های شاؤل را زدوده بود، و اکنون در گذشته‌ اش چیزی جز شاهانگی و شرافت به یاد نمی‌آورد. نام شاؤل با نام یوناتان پیوند داشتند، همویی که دوستی‌اش عطر از خودگذشتگی و راستی داشت.PA 646.3

    آوازی که داود احساسات قلبی خود را با آن بیان داشت تبدیل به یکی از گنجینه‌های قوم وی و مردم خداوند در طول همه اعصار پس از آن گردید:PA 647.1

    “زیبایی تو ای اسرائیل،
    در مکان‌های بلندت کشته شد!
    بزرگان چگونه افتادند!
    در جت اطلاع ندهید،
    و در کوچه‌های آشقلون خبر مرسانید؛
    مبادا دختران فلسطینیان شادی کنند.
    و مبادا دختران نامختونان وجد نمایند.
    ای کوه‌های جلبوع،
    شبنم و باران بر شما نبارد،
    و نه از کشتزارهایت هدایا بشود؛
    زیرا در آنجا سیر بزرگان دور انداخته شد،
    سپر شاؤل که گویا به روغن مسیح نشده بود.
    از خون کشتگان و از خون بزرگان،
    کمان یوناتان برنگردید و شمشیر شاؤل تهی برنگشت.
    شاؤل و یوناتان در حیات خویش محبوب نازنین بودند،
    و در مونت خود از یکدیگر جدا نشدند.
    از عقاب‌ها تیزپرتر و از شیران تواناتر بودند.
    ای دختران اسرائیل برای شاؤل گریه کنید،
    که شما را به قرمز و نفایس ملبس می‌ساخت،
    و زیورهای طلا بر لباس شما می‌گذاشت.
    شجاعان در معرض جنگ، چگونه افتادند!
    ای یوناتان بر مکان‌های بلند خود کشته شدی،
    ای یوناتان، برادر من، برای تو دلتنگ شده‌ام.
    برای من بسیار نازنین بودی،
    محبت تو با من عجیب‌تر از محبت زنان بود.
    بزرگان چگونه افتادند و چگونه اسلحه جنگ تلف شد!” (دوم سموئیل 1: 19- 27)
    PA 647.2

    Larger font
    Smaller font
    Copy
    Print
    Contents