Loading...
Larger font
Smaller font
Copy
Print
Contents
پاتریاخها و انبیا - Contents
  • Results
  • Related
  • Featured
No results found for: "".
  • Weighted Relevancy
  • Content Sequence
  • Relevancy
  • Earliest First
  • Latest First
    Larger font
    Smaller font
    Copy
    Print
    Contents

    ۱۹ - “مراجعت یعقوب به کنعان”

    یعقوب با عبور از مرز اردن “به شهر شکیم” در زمین کنعان آمد.” (پیدایش 33 آیات 18 آیات 20). بدین ترتیب، دعای یعقوب در بیت ئیل در این مورد که خداوند بار دیگر او را به سلامت به سرزمین پدرانش بازگرداند، اجابت شد. او برای مدتی در وادی شکیم اقامت کرد. در همین مکان بود که ابراهیم، صد سال پیش از این، خیمه خود را برپا کرده و اولین مذبح را در سرزمین وعده بنا کرده بود. یعقوب نیز در همین مکان “قطعه زمینی را برای برپا کردن خیمه خود، از بنی حمور، پدر شکیم، به صد قسط خرید. و در این زمین مذبحی بنا نمود و آن را “ایل الوهر.-اسراعیل” یا “خدا، خدای اسرائیل” نامید، و تمام اهل خانه خود را هر روز صبح و عصر برای تقدیم هدایا و قربانی فرا خواند. هم چنین، در همین مکان بود که یعقوب چاهی را حفر نمود که هفده قرن بعد، پسر او یعنی منجی در گرمای ظهر در کنار آن نشسته و استراحت کرد. در کنار همین چاه بود که منجی به مستمعین شگفت زده گفت، که از آن “چشمه ای می شود که تا به حیات جاویدان جوشان است. (یوحنا 4 آیه 14). PA 170.1

    اقامت یعقوب و پسرانش در شکیم با خشونت و خونریزی خاتمه یافت. یکی از دختران اهل خانه یعقوب بی عصمت و غصه دار شد و دو برادر او مرتکب جنایت شدند. تمام مردم یک شهر به خاطررفتار خلاف قانون یک جوان متمرد از دم شمشیر گذشته و شهر ایشان ویران شد. همه این وقایع وحشتناک نتیجه رفتار دختر یعقوب بود که “برای دیدن دختران آن ملک، بیرون رفت.” کسی که از معاشرت با بی دینان خرسند می شود، خود را به شیطان تسلیم نموده و راه را برای وسوسه های او هموار می سازد. PA 170.2

    هر چند که رفتار ظالمانه شمعون و لاوی بی دلیل نبود، اما آنان در برخورد با مردم شکیم مرتکب گناهی وحشتناک شدند. آنان مقاصدشان را از یعقوب پنهان کرده بودند، اما اخبار انتقام ایشان به گوش یعقوب رسید و او را از وحمشت لبریز کرد. یعقوب به خاطر دروغ و خشونت پسرانش غمگین شده و به ایشان گفت، “مرا به اضطراب انداختید، و نزد ساکنان این زمین یعنی کنعانیان و فرزیان مکروه ساختید... و من در شماره قلیلم، همانا برجمع شوند و مرا بزنند و من با خانه ام هلاک شوم.” اما سخنانی را که یعقوب پنجاه سال بعد از این واقعه در مصر و در بستر مرگ، در خصوص عمل ظالمانه ایشان بر زبان می آورد، اندوه و انزجار او را آشکار می کند. یعقوب به ایشان گفت، “شمعون و لاوی برادرند. آلات ظلم، شمشیرهای ایشان است. ای نفس من به مشورت ایشان داخل مشو، و ای جلال من به محفل ایشان متحد مباش زیرا در غضب خود مردم را کشتند و در خود رأیی خویش گاوان را پی کردند. ملعون ماد خشم ایشان، که سخت بود، و غضب ایشان زیرا که تند بود.” (پیدایش ۴۹آیات 5 تا ۷). PA 170.3

    یعقوب از علت این حقارت آگاه بود. زیرا خشونت و دروغ در رفتار و شخصیب پسرانش دیده می شد. خدایان دروغین در خیمه او بودند و بت پرستی به میان اهل خانه او راه یافته بود. آبا خداوند میبایستی با ایشان مطابق با اعمالمشان رفتار می کرد، آیا او نباید ایشان را در معرض انتقام اقوام همسایه به حال خود رها کند؟ PA 171.1

    در حالی که یعقوب با چنین مشکلاتی دست به گریبان بود، خداوند به او امر کرد تا به جانب شرق و به بیت ئیل عزیمت کند. فکر کرد دوباره این مکان، نه تنها یعقوب را به یاد رویای او در مورد فرشتگان و وعده های رحمت خداوند انداخت، بلکه نذری را که او در آنجا کرده بود تا یهوه خدای او باشد را به وی خاطر نشان می کرد. یعقوب پیش از عزیمت به این مکان مقدس، مصمم شد تا تمامی اهل خانه اش را از هر گونه ناپاکی بت پرستی پاک کند. بنابراین به اهل خانه خود و همه کسانی که با وی بودند، گفت، “خدایان بیگانه ای، را که در میان شماست، دور کنید و خویشتن را ظاهر سازید و رختهای خود را عوض کنید، تا برخاسته به بیت ئیل برویم و آنجا برای آن خدایی که در روز تنگی من، مرا اجابت فرمود و در راهی که رفتم با من بود، مذبحی بسازم.”PA 171.2

    یعقوب با هیجان بسیار، ماجرای اولین سفرش به بیت ئیل، هنگامی که تنها و سرگردان، به خاطر نجات زندگی خویش فرار کرده و اینکه چگونه خداوند در آن رویای شبانه به وی ظاهر شده بود را برای ایشان بازگو کرد. هنگامی که اعمال خارق العاده خداوند را مرور می کرد، قلب او تسکین می یافت و فرزندانش نبز با یک نیروی متهور کننده تحت تأثیر قرار گرفتند. او برای آماده کردن ایشان موثرترین روش را به کار گرفته بود تا هنگامی که ایشان به بیت ئیل می رسیدند، در پرستش خداوند شرکت کنند. “آنان همه خدایان بیگانه را که در دست ایشان بود به یعقوب دادند، با گوشواره هایی که در گوشهای ایشان بود، و یعقوب آنها را زیر بلوطی که در شکیم بود، دفن کرد.”PA 171.3

    خداوند باعث شد تا ترس بر ساکنان سرزمین قرار گیرد، تا که برای انتقام از قتل عام شکیم اقدامی نکنند. مسافران، بدون درگیری به بیت ئیل رسیدند. در اینجا، بار دیگر خداوند به یعقوب ظاهر شده و با او تجدید عهد کرد. و “یعقوب ستونی برپا داشت، در جایی که با وی تکلم نمود، ستونی از سنگ.” PA 172.1

    در بیت ئیل، یعقوب در مرگ یکی از اعضای شایسته خانه پدری اش، یعنی دبوره، دایه رفقه که بانوی خود راحیل را از آرام نهرین تا سرزمین کنعان همراهی کرده بود، ماتم گرفت. حضور این بانوی سالخورده برای یعقوب رشته ارزشمندی بود که او را به دوران کودکی اش و به ویژه به مادری که او ‌را بسیار دوست می داشت. متصل می کرد. دبوره در حالتی چنان اندوهبار دفن شد که درختی که قبر او در زیر آن آماده شد، به نام “الون ماکوت یا بلوط گریان” خوانده شد. خاطره خدمت صادقانه او و عزاداری برای این دوست خانوادگی نباید بدست فراموشی سپرده می شد. مرگ او واقعه ای مهم تلقی شده و در کلام خداوند ثبت گردید. PA 172.2

    از بیت ئیل تا حبرون، فقطدو روز راه بود. اما مرگ راحیل در این سفر باعث رنج و اندوه فراوان یعقوب شد. او به خاطر راحیل چهارده سال به پدر او لابان خدمت کرده بود و تنها علاقه او به راحیل، سختی و زحمت کار او را تقلیل داده بود. عشق او به راحیلی آنچنان عمیق و ماندگار بود که سالها بعد، زمانی که یعقوب در سرزمین مصر و در بستر مرگ خوابیده بود و یوسف برای دیدار از پدر به بالین او آمد، یعقوب پیر و سالخورده با مرور زندگی گذشته اش، میزان علاقه اش به راحیل را این چنین بیان می کند،” او هنگامی که من از فدان آمدم، راحیل نزد من در زمین کنعان به سر راه مرد، چون اندک مسافتی باقی بود که به افرات برسم. و او را در آنجا به سر راه افرات که بیت للحم باشد، دفن کردم.” (پیدایش 48 آیه 8). در سرگذشت زندگی طولانی و پر از زحمت او، فقدان راحیل همواره در حافظه او جای داشت. PA 172.3

    راحیل پیش از مرگش، دومین پسرش را به دنیا آورد. او در حین جان کندن، طفل را “بن اونی” نام نهاد که معنی ان “پسر رنج من” میباشد. اما یعقوب، آن پسر را “بن یامین” نام نهاد که به معنی “پسر دست راست من” یا “قوت من” است. راحیل در همان مکانی که مرد، دفن شد و یعقوب بر قب وی ستومی به یادگار نصب کرد.PA 172.4

    در راه افرات، گناه دیگری، خانواده یعقوب را بدنام کرد و باعث شد تا رویین پسر ارشد، از امتیازات و افتخارات مربوط به نخست زادگی محروم شود. سرانجام، یعقوب سفر خویش را به پایان رساند و “نزد پدر خود، اسحاق، در ممری آمد ... که حبرون باشد، جایی که ابراهیم و اسحاق غربت گزیدند.” پیدایش ٣۵ آیه ٢٧). او در سالهای آخر عمر پدرش در همین مکان باقی ماند. بازگشت او و توجه مهربانانه وی نسبت به اسحاق پیر و نابینا، در خلال سالهای تنهایی و مصیبت او، برای وی مایه تسلی بود. PA 173.1

    یعقوب و عیسو در بستر مرگ پدرشان با یکدیگر ملاقات کردند. یک زمانی، برادر بزرگتر مشتاقانه منتظر چنین واقعه ای بود تا از فرصت استفاده کرده و از برادرش یعقوب انتقام بگیرد. اما اینک احساسات او بسیار تغییر کرده بود. یعقوب نیز که از برکات معنوی مربوط به نخست زادگی خشنود بود، تمام مایملک پدرشان را بهبرادرش عیسو، بخشید، میراثی که برای عیسو از هر چیز دیگری ارزشمند تر بود. آنان، از آن پس، به خاطر حسادت و دشمنی، از یکدیگر بیزار نبودند، اما از هم جدا شدند، و عیسو به جبل سعیر حرکت کرد. خدایی که منشا بیکران برکت است، علاوه بر برکات معنوی، اموال فراوانی به یعقوب اعطا کرده بود. دارایی دو برادر، “زیاده بود از آنکه با هم سکونت کنند و زمین غربت ایشان بسبب مواشی ایشان گنجایش ایشان را نداشت.” این جدایی مطابق با نقشه ای بود که خداوند برای یعقوب در نظر گرفته بود و از آنجایی که این دو برادر در خصوص ایمان مذهبی بسیار متفاوت بودند، برای ایشان بهتر بود که جدا از یکدیگر زندگی کنند.PA 173.2

    یعقوب و عیسو به یکسان برای شناخت خداوند تعلیم دیده بودند و هر دو در اطاعت از احکام الهی و دریافت لطف او، آزاد بودند. اما هر دوی ایشان این کار را نکرده بودند. این دو برادر در طریق متفاوتی گام برمی داشتند و با گذشت زمان، راههای ایشان بیشتر و بیشتر از هم فاصله گرفت. PA 173.3

    به واسطه انتخاب مستبدانه خداوند نبود که عیسو از دریافت برکت نجات محروم شده بود. عطایای فیض خداوند، از طریق مسیح، برای همگان رایگان است. هر کس با انتخاب خودش به سوی هلاکت گام بر می دارد. خداوند شرایطی را عرضه می کند که هرکسی می تواند بر اساس آن حیات جاودانی را کسب کند. این شرایط با اطاعت از احکام او از طریق ایمان به مسیح به جا آورده می شود. خداوند یک ویژگی را مطابق با احکامش برگزیده است، و هر که به معیار مورد نظر او دسترسی یابد، اجازه ورود به ملکوت پر جلال او را خواهد یافت. خود مسیح گفت، “آن که به پسر ایمان دارد، حیات جاویدان دارد، اما آن که از پسر اطاعت نمی کند، حیات را نخواهد دید.”،”نه هر که مرا “سرورم، سرورم” خطاب کند به پادشاهی آسمان راه یابد، بلکه تنها آن که اراده پدر مرا که در آسمان است، به جا آورد.” (یوحنا ٣ آیه ٣۶) و در کتاب مکاشفه اعلام میکند، “خوشابحال آنان که ردای خود را می شویند تا حق دسترسی به درخت حیات را پیدا کنند و بتوانند به دروازه های شهر داخل شوند.” (مکاشفه ٢٢ آیه 14). تا آنجایی که به رستگاری نهایی انسان مربوط می شود، این تنها انتخابی است که در کلام خداوند دیده می شود. PA 173.4

    کسی که برگزیده شده است، کار نجات خویش را با ترس و لرز به پایان خواهد رساند. کسی که برگزیده شده است، اسلحه کامل خدا را بر تن کرده و جنگ نیکوی ایمان را خواهد جنگید. کسی که برگزیده شده است با دعا مراقب خواهد ماند و در کتب مقدس تفحص کرده و از وسوسه ها خواهد گریخت. کسی که انتخاب شده است، پیوسته با ایمان خواهد زیست و از هر کلمه ای که از دهان خدا صادر می شود، اطاعت خواهد کرد. دروازه های نجات به روی همگان باز است و آنانی که از شرایط تبعیت کرده اند، از ثمرات آن بهره مند خواهند شد.PA 174.1

    عیسو برکات وعده را خوار شمرده بود. او برای چیزهای، دنیوی، بیشتر از چیزهای روحانی ارزش قایل شد، و آنچه را که دوست داشت دریافت کرده بود و بنا به تصمیم خودش از قوم خداوند فاصله گرفته بود. اما یعقوب میراث ایمان را انتخاب کرده بود. هر چند که در ابتدا سعی نموده بود آن را با نیرنگ و دروغ بدست آورد، اما خداوند به او فرصت داده بود تا گناهش را تصحیح کند. او در تمام تجربیات تلخ سالهای زندگی اش، هرگز از هدف خویش منحرف نشده و از انتخاب خویش صرفنظر نکرده بود. یعقوب به خوبی آگاه بود که با توسل به توانایی انسانی و دروغ، برای کسب برکت، با خداوند مخالفت ورزیده بود. از آن شب کشتی گرفتن در کنار نهر یبوق، یعقوب به آدم دیگری تبدیل شده بود. اعتماد به خویشتن ریشه کن شده بود و از آن به بعد، دیگر در زندگی او حیله و نیرنگ دیده نمی شد. حیله و نیرنگ جای خود را به سادگی و راستی داده بود. او درس ساده توکل به خداوند را آموخته بود و در بحبوحه گرفتاری و مصیبت با فروتنی به اراده خداوند گردن نهاده بود. عناصر فاسد شخصیت او در کوره سوزان آزمایش، سوزانده شده و همانند طلای ناب، خالص گردیده بود، تا جایی که ایمان ابراهیم و اسحاق در او نمایان شده بود. PA 174.2

    گناه یعقوب و سلسله حوادثی که به دنبال آن آمده بود، نتایج تلخ و دردناکی را در شخصیت و رفتار پسرانش به بار آورده بود. هنگامی که پسران او به سن بلوغ رسیدند، گناهان بزرگی را مرتکب شدند، عواقب مربوط به تعدد زوجات در میان اهل خانه او، آشکار شده بود. این شرارت، وحشتناک و زشت، تمامی چشمه های محبت را خشک می کند و اثرات آن مقدس ترین پیوندها را تضعیف می کند. حسادت مادران روابط زناشویی را تلخ کرده و فرزندان ستیزه جو شده و تحمل یکدیگر را نداشتند و در نتیجه، زندگی پدر به واسطه نگرانی و اندوه تیره و تاریک می شد.PA 175.1

    با وجود این، در میان خانواده یعقوب یکی بود که از شخصیتی بسیار متفاوت و ممتاز برخوردار بود. او یوسف پسر بزرگ راحیل بود که زیبایی شخصیت او، پاکی ذهن و قلب او را منعکس می کرد. یوسف از طبیعتی پاک، فعال و با نشاط برخوردار بود و نشانه های صداقت و متانت در او دیده می شد. او به تعالیم و راهنمایی های پدرش گوش فرا می داد و به اطاعت از خداومد علاقمند بود. خصائلی مانند ملایمت، صداقت و وفاداری به حقیقت، که بعدها او را در سرزمین مصر به فردی ممتاز و سرشناس تبدیل کرد، از دوران کودکی در رفتار هر روزه او آشکار شده بود. یوسف بعد از مرگ مادرش راحیل به پدرش علاقمند تر شد و یعقوب نیز “او را از سایر پسران خود بیشتر دوست داشت، زیرا که او پسر پیری او بود.” (پیدایش ٣٧ آیه 3).PA 175.2

    اما علاقه یعقوب به یوسف، مایه رنج و زحمت او شد. تبعیض او به خاطر یوسف، حسادت سایر پسرانش را تحریک کرد. هنگامی که یوسف، رفتار بد برادرانش را دید، بسیار آزرده شد. او با مهربانی به ایشان اعتراض می کرد، اما اعتراض او باعث کینه و نفرت بیشتر ایشان می شد. او نمی توانست گناه ایشان را نسبت به خداوند، تحمل کند، بنابراین قضیه را برای پدرش شرح می داد و انتظار داشت که اقتدار او ایشان را اصلاح کند. PA 175.3

    یعقوب با اجتناب از خشونت و سخت گیری سعی کرد تا عصبانیت ایشان را تحریک نکند. او با مهربانی، نگرانی خویش را برای فرزندانش بیان کرد و به ایشان التماس نمود تا احترام موی سفید او را نگه دارند و برای او بی آبرویی به بار نیاورند و مهم تر اینکه، با نادیده گرفتن احکام الهی، به خداوند بی حرمتی نکنند. آنان با آشکار شدن شرارتهایشان سرافکنده شدند و هر چند که در ظاهر توبه کردند، اما احساسات واقعی شان را مخفی کردند، و کینه ایشان نسبت به یوسف بیشتر شد.PA 175.4

    هدیه ناسنجیده پدر به یوسف، یعنی ردای ارزشمندی که به وسیله افراد ممتاز پوشیده می شد، نشانه دیگری از تبعیض بود و این سوءظن را پدید آورد که او قصد دارد تا فرزندان بزرگتر را کنار گذاشته و نخست زادگی را به پسر راحیل اعطا کند. کینه ایشان زمانی بیشتر شد که یوسف یک روز خوابی را که دیده بود برای ایشان بازگو کرده و گفت، “اینک ما در مزرعه بافه ها می بستیم، که ناگاه بافه من برپا شده، بایستاد و بافه های شما گرد آمده، به بافه من سجده کردند.” PA 176.1

    برادرانش با عصبانیت سئوال کردند، “آیا فی الحقیقه بر ما سلطنت خواهی کرد؟” از آن پس خوابی دیگر دید و برادران خود را از آن خبر داده، گفت، ” اینک باز خوابی دیده ام، که ناگاه آفتاب و ماه و یازده ستاره مرا سجده کردند.” و یعقوب که در آنجا حاضر بود او را توبیخ کرده، و به وی گفت، “این چه خوابی است که دیده ای؟ آیا من و مادرت و برادرانت حقیقتاً خواهیم آمد و تو را بر زمین سجده خواهیم نمود؟” یعقوب علیرغم سخنان توبیخ آمیزش، اعتقاد داشت که خداوند در حال مکاشفه کردن آینده به یوسف می باشد.PA 176.2

    زمانی که یوسف در مقابل برادرانش ایستاد، سیمای او با روح الهام روشن شده بود. آنان نتوانستند از تحسین کردن او امتناع کنند، با این حال، قصد نداشتند تا از شرارت هایشان صرفنظر کنند و از او که گناهانشان را توبیخ کرده بود، منزجر شدند. همان روحی که آتش انتقام را در دل قائن شعله ور کرده بود. آتش انتقام را در دلهای ایشان شعله ور می کرد.PA 176.3

    برادران یوسف موظف بودند تا برای یافتن چراگاه برای گله هایشان از مکانی به مکان دیگر عزیمت کنند - بیشتر اوقات ماهها از خانه دور بودند. بعد از مدتی، شرایطی پیش آمد که ایشان مجبور شدند تا به مکانی که پدرشان در شکیم خریده بود، عزیمت کنند. مدتی گذشت و از ایشان هیچ خبری نشد. یعقوب به خاطر قساوت سابق ایشان نسبت به شکیمیان، نگران سلامتی ایشان شد و یوسف را فرستاد تا ایشان را یافته و خبر سلامتی آنان را برای وی بیاورد. اگر یعقوب از احساسات پسرانش نسبت به یوسف آگاه می شد، او را تنها به سوی آنان نمی فرستاد، اما آنان چنین احساسی را از او مخفی نگه داشته بودند.PA 176.4

    یوسف با شادی از پدرش وداع کرد در حالی که نه او و نه یعقوب در خواب هم نمی دیدند که تا دیدار دوباره ایشان چه حوادثی رخ خواهد داد. بعد از سفری طولانی، هنگامی که یوسف به شکیم رسید، برادرانش و گله هایشان را نیافت. بعد از پرس و جو فهمید که ایشان به دوتان عزیمت کرده اند. او تا آن موقع بیش از پنجاه فرسخ راه پیموده بود و اینک برای ملحق شدن به ایشان، باید پانزده فرسخ دیگر راه می پیمود. بنابراین با عجله به راه افتاد و فکر تقلیل دادن نگرانی پدر و دیدار برادران موجب شد تا خستگی راه را فراموش کند. PA 176.5

    برادرانش او را دیدند که نزدیک می شود، اما مسیر طولانی که او برای ملاقات با ایشان پیموده بود، و خستگی و گرسنگی او، و نیاز او به میهمان نوازی و محبت برادرانه ایشان، نتوانست دلهای آکنده از کینه و نفرت ایشان را نرم کند. مشاهده ردای او که نشانه محبت پدرشان بوده آنان را دچار جنون کرد و با تمسخر به یکدیگر گفتند، “اینک این صاحب خوابها می آید.” احساس حسادت و انتقام جویی برایشان مسلط شده بود، بنابراین گفتند، “بیایید او را بکشیم، و به یکی از این چاهها بیندازیم، و گوئیم که جانوری درنده او را خورد و ببینیم خوابهایت چه می شود.”PA 177.1

    اگر به خاطر روبین نبود، آنان نقشه شان را اجرا می کردند، زیرا روبین از شرکت در قتل برادرش اکراه داشت. او به ایشان پیشنهاد کرد تا یوسف را در چاهی افکنند و در آنجا رها کنند تا بمیرد. او قصد داشت تا به طور مخفیانه او را نجات دهد و به نزد پدرش باز گرداند. روبین بعد از متقاعد کردن برادرانش، ایشان را ترک کرد، زیرا می ترسید که نتواند احساساتش را کنترل کند و منظور اصلی او برای ایشان آشکار شود.PA 177.2

    یوسف، بی اطلاع از خطر به برادرانش نزدیک شد. او از ایشان توقع داشت تا به او خوش آمد گویند، اما در عوض با نگاههای عصبانی و انتقام جویانه ایشان مواجه شد. آنان، او را مورد حمله قرار داده و ردای او را از تن وی در آوردند. کنایه ها و تهدیدها، نقشه خطرناک ایشان را آشکار کرد. التماس های یوسف بی پاسخ ماند. او کاملاً در چنگال قدرت مردان دیوانه اسیر شده بود. سرانجام او را روی زمین ،کشیده و بر سر چاه بردند و سپس او را به درون چاه انداختند تا از فرط گرسنگی بمیرد و “سپس برای غذا خوردن نشستند.”PA 177.3

    اما بعضی از ایشان ناراحت بودند. آنان به خاطر شرکت در انتقام جویی از یوسف، احساس رضایت نمی کردند. بزودی گروهی مسافر از دور دیده شد که به ایشان نزدیک می شدند. قافله ای از اسماعیلیان به همراه کالاهایشان از آنسوی اردن به طرف مصر در حرکت بودند. و اینک، یهودا به برادران خود گفت که به جای رها کردن یوسف در چاه، بهتر است که او را به این بازرگانان بی دین بفروشند. به این ترتیب، یوسف از سر راه ایشان داشته می شد و آنان از خون او مبرا می شدند. یهودا به ایشان گفت، “دست ما بر وی نباشد، زیرا که او برادر و گوشت ماست.” آنگاه، برادرانش با این پیشنهاد موافقت کرده و یوسف را از چاه بیرون آوردند. PA 177.4

    یوسف به محض دیدن تجار، از واقعیت هراسناک آگاه شد. برای او، بردگی از مردن دردناک تر بود. در حالی که از وحشت می لرزید، به برادرانش التماس کرد تا او را به بردگی نفروشند. تعدادی از ایشان تحت تاثیر قرار گرفتند، اما از ترس، ساکت ماندند. اگر یوسف آزاد می شد، ماجرا را برای پدرش بازگو می کرد و یعقوب خشونت ایشان نسبت به پسر محبوبش را نادیده نمی گرفت. بنابراین، با قساوت او را به تجار بی دین تسلیم کردند. قافله بسوی مصر روانه شد و به زودی از نظر ایشان ناپدید گردید.PA 178.1

    پس از مدتی، روبین به سر چاه بازگشت، اما یوسف در آنجا نبود. او جامه خود را چاک زده و نزد برادرانش باز آمد و گفت، “طفل نیست و من کجا بروم؟” او پس از آگاهی از سرنوشت یوسف، فهمید که بازگرداندن او غیر ممکن است، بنابراین برای پنهان کردن گناه برادرانش، به ایشان ملحق شد. آنان ردای یوسف را گرفتند و بُز نری را کشته، و ردا را در خونش فرو بردند. و آن ردای بلند را فرستادند و به پدر خود رسانیده، گفتند، این را یافته، ایم تشخیص ده که ردای پسرت است یا نه؟ آنان خودشان را برای مواجه شدن با این صحنه درناک آماده کرده بودند، اما برای مشاهده اندوه جانسوز و فریاد جگر خراش پدرشان آماده نبودند. یعقوب ردا را شناخته و گفت، “ردای پسر من است!! جانوری درنده او را خورده است، و یقیناً یوسف دریده شده است.” پسران و دختران یعقوب سعی کردند او را تسلی دهند، اما تسلی نپذیرفت و گفت، “سوگوار نزد پسر خود به گور فرود می روم.” مردان جوان از کاری که کرده بودند وحشت زده شدند، اما به خاطر ترس از توبیخ پدرشان همچنان سعی کردند تا گناهشان را که اینک در نظرشان بسیار بزرگ بود، مخفی نگاه دارند. PA 178.2

    Larger font
    Smaller font
    Copy
    Print
    Contents