Loading...
Larger font
Smaller font
Copy
Print
Contents
آرزوی اعصار - Contents
  • Results
  • Related
  • Featured
No results found for: "".
  • Weighted Relevancy
  • Content Sequence
  • Relevancy
  • Earliest First
  • Latest First
    Larger font
    Smaller font
    Copy
    Print
    Contents

    فصل 68—«در حياط بيروني هيكل»

    «و از آن كساني كه در عيد به جهت عبادت آمده بودند، بعضي يوناني بودند. ايشان نزد فيليپس كه از بيت صيداي جليل بود، آمدند و سئوال كرده، گفتند: «اي آقا! مي خواهم عيسي را ببينم. فيليپس آمد و به اندرياس گفت و اندرياس و فيليپس به عيسي گفتند.»AA 612.1

    در اين زمان، كار مسيح، شكست هاي فاحشي بر رقيبان وارد كرده بود. او در مجادله با كاهنان و فريسيان، پيروز شده بود اما بديهي بود كه آنها هرگز او را به عنوان مسيحا نخواهند پذيرفت. بالاخره لحظه جدايي فرا رسيده بود. به نظر شاگردان، اميدي باقي نمانده بود. البته مسيح، در آستانه آن بود كه كار خود را به كمال برساند. آن رخداد عظيمي كه تبعات آن، نه تنها به قوم يهود، بلكه به سراسر جهان مربوط مي شد، در آستانه وقوع بود. وقتي مسيح آن درخواست مشتاقانه را شنيد كه، «ميخواهيم عيسي را ببينيم.»، درخواستي كه فرياد تشنگي جهانيان را در گوش او طنين انداز مي كرد، برقي در چشمان او درخشيد و گفت: «ساعتي رسيده است كه پسر انسان جلال يابد. » او در آن درخواست يونانيان، ثمره اي از ثمرات دلگرم كننده فداكاري عظيم خود را ديد.AA 612.2

    حالا كه منجي در آستانه خاتمه حيات زميني خويش بود، اين مردان از غرب آمده بودند تا او را ببينند، كمااينكه در آغاز زندگي او، آن خردمندان از شرق آمدند. در زمان به دنيا آمدن مسيح، يهوديان چنان غرق نقشه هاي دور و دراز خود بودند كه اصلا از آمدن او خبر نشدند. آن مجوسان، از سرزميني نا آشنا با نام يهوه، با هداياي خود پا به آن آخور گذاشتند تا منجي را پرستش كنند.AA 612.3

    همان طوري كه اين يونانيان به عنوان نماينده قوم ها، ملت ها و مردم جهان به ديدن عيسي آمدند، مردم همه سرزمين ها و همه اعصار، جذب صليب منجي مي شوند. و اين چنين است: «كه بسا از مشرق و مغرب آمده، در ملكوت آسمان با ابراهيم و اسحاق و يعقوب خواهند نشست.» (متي 11:8).AA 612.4

    آن يونانيان، ماجراي ورود پيروزمندانه مسيح به اورشليم را شنيده بودند. بعضي از مردم، پيش خود تصوراتي كرده و انتشار داده بودند كه او كاهنان و روسا را از هيكل بيرون رانده تا تخت داوود را تصرف كند و به عنوان پادشاه اسراييل، فرمان روايي كند. آن يونانيان مي خواستند حقيقت ماموريت او را بدانند لذا گفتند، مي خواهيم عيسي را ببينيم. » آروي آنها برآورده شد. وقتي كه عيسي درخواست آنها را شنيد، در آن قسمت از هيكل بود كه هيچ كس غير از يهوديان، حق ورود به آنجا را نداشت لذا عيسي براي گفتگوي مستقيم با آن يونانيان، به حياط بيروني هيكل رفت.AA 613.1

    ساعت جلال يافتن مسيح فرا رسيده بود. سايه صليب به او نزديك مي شد و كند و كاو آن يونانيان به او نشان داد كه ايثاري كه خيال دارد بكند، پسران و دختران فراواني براي خدا مي آورد. او مي دانست كه آن يونانيان به زودي وي را در حالتي خواهند ديد كه خواب آن را هم نديده اند. آنها او را خواهند ديد كه در رديف يك راهزن قاتل يعني برآبا قرار داده شده و خواهند ديد كه آزادي برابا به آزادي پسر خدا ترجيح داده مي شود. آنها مردمي را خواهند ديد كه به تحريك كاهنان و روسا، انتخاب خودشان را خواهند كرد. آن مردم، به اين سئوال كه: «پس با عيسي مشهور به مسيح چه كنم؟» اين گونه پاسخ خواهند داد كه، «مصلوب شود!» متي 22:27. مسيح مي دانست كه با كفاره اي كه داشت براي گناهان انسان مي داد، ملكوت او كامل مي شود و به سراسر جهان گسترش خواهد يافت. او مي دانست كه كار او، آن رابطه گسسته را دوباره برقرار خواهد كرد و روح او غالب خواهد آمد. او براي لحظه اي به آينده نگريست و آن صداها را شنيد، صداهايي كه در همه قسمت هاي زمين ندا در مي دادند كه، «اينك بره خدا كه گناه جهان را بر مي دارد.» (يوحنا 29:1). او اين يونانيان يعني غريبه ها را، بيعانه يك خرمن عظيم دانست، خرمني كه پس از فرو ريختن ديوار جدايي بين يهود و غير يهود، جمع خواهد آمد، يعني وقتي كه همه ملت ها و زبان ها و اقوام، پيام نجات را بشنوند. او در استقبال از آن خرمن و در گشوده شدن آن دروازه اميد، گفت: «ساعتي رسيده است كه پسر انسان جلال يابد.» البته طريقي كه اين جلال يافتن در آن انجام مي شد، هيچ وقت از ذهن مسيح بيرون نمي رفت. طريق جمع آوردن و به درون آوردن غير يهوديان اين بود كه ماجراي مرگ زودرس خود را دنبال كند. فقط با مردن او بود كه جهان مي توانست نجات يابد. پسر انسان مي بايستي مثل يك دانه گندم، دور انداخته مي شد و مدفون مي گشت و از ديده ها مي رفت؛ اما قرار بود كه دوباره زنده شود.AA 613.2

    مسيح آينده خويش را بيان كرد اما براي اينكه شاگردان بتوانند فهمند، موضوع را با استفاده از امور طبيعي تصوير كرد. قرار بود نتيجه حقيقي ماموريت او، توسط مرگ او به دست آيد. او گفت: «آمين، آمين به شما مي گويم اگر دانه گندم كه در زمين مي افتد، نميرد، تنها ماند ليكن اگر بميرد ثمر بسيار آورد.» وقتي كه دانه گندم به زمين مي افتد و مي ميرد، رشد مي كند و محصول مي دهد. همين طور هم مرگ مسيح، به محصول دادن براي ملكوت خدا منجر مي شود. در راستاي قانون سبز ملكوت، حيات، نتيجه و محصول مرگ او مي بايست بود.AA 614.1

    آنهايي كه خاك را زير و رو مي كنند، همواره تصوير او را پيش چشم خود دارند. جامعه انساني براي اينكه ذخيره گندم خود را حفظ كند، هر سال برگزيده ترين محصول گندم خود را چنان بر زمين نثار مي كند كه آنكه نمي داند، خيال مي كند دور ريخته مي شود. آن برگزيدگان، براي مدتي بايستي زير خاك پنهان شوند تا فقط خداوند آنها را از بالا نظاره كند. آنگاه جوانه پيدا مي شود و سپس ساقه در مي آيد و بعد از آن، سنبله ها و خوشه ها. البته اين سير تحول نمي تواند طي شود مگر آن دانه ها، از ديده ها پنهان شوند، زير خاك بروند و از هر نظر، از دست بروند.AA 614.2

    هر بذري كه در آن زمين دفن شود، محصول مي دهد، و اين محصول هم به نوبه خود كاشته مي شود و اين چنين است كه خرمن زياد مي شود. به همين ترتيب، مرگ مسيح بر صليب جلجتا، محصول مي آورد، محصول حيات جاويدان. مقصود از آن فداكاري اين است كه جلال آناني كه محصول آن هستند، در طول قروني به درازاي ابديت، پا بر جا بماند و زيست كند.AA 614.3

    آن دانه گندمي كه حيات خود را حفظ كند، هيچ محصولي، نمي تواند آورد. آن دانه، تنها مي ماند. اگر مسيح مي خواست، مي توانست خود را ار مرگ حفظ كند، اما اگر اين كار را مي كرد، آن وقت مي بايستي تنها مي ماند. آن وقت او نمي توانست براي خدا پسران و دختراني بياورد. او فقط با دست شستن از حيات خويش مي توانست انسانيت را در حيات شريك كند. او فقط با افتادن بر روي زمين، افتادن تا آن سوي مرگ، مي توانست بذر آن خرمن انبوه شود، خرمن انبوه خلايقي كه از هر قوم و قبيله و زبان و ملت، براي خدا رهانيده شده اند.AA 614.4

    مسيح درس از خودگذشتگي را به حقيقت فوق ربط مي دهد، درسي كه همه بايد بياموزيم: «كسي كه جان خود را دوست دارد، آن را هلاك كند؛ و هر كه در اين جهان جان خود را دشمن دارد، تا حيات جاوداني آن را نگاه خواهد داشت»AA 614.5

    همه آنهايي كه همراه با مسيح و به عنوان كارگر، محصول مي دهند، بايد نخست به زمين بيفتد و بميرند. حيات اين چنين كساني بايد مثل آهن مذاب، خلاء زندگي مردم را پر كند. حب نفس و منفعت طلبي، بايد زير پا گذاشته شود. و اين قانون از خود گذشتگي، همان قانوني است كه حيات شخص را براي او كاملا حفظ مي كند. اين قانون، قانون حيات انسان نيز هست. يعني ممات همان حيات ست. حياتي كه حفظ خواهد شد، همان حياتي است كه به راحتي براي خدمت به خدا و خلق خدا، نثار مي شود. آناني كه به خاطر مسيح، در اين دنيا از زندگي دست مي شويند، آن را براي زندگي ابدي ذخيره مي كنند.AA 615.1

    اگر زندگي خود را صرف خود كنيم، گندم خود را نكاشته بلكه خورده ايم. در اين صورت هم، بذر خود را ديگر نخواهيم ديد اما با اين تفاوت كه، محصول بيشتري در كار نخواهد بود. اين چنين آدمي، ممكن است خيلي چيزها براي خود جمع كند، او مي تواند آنقدر به نفع خود زيست كند و فكر كند و نقشه بكشد تا خودش را بكشد، اما زندگي او مي گذرد و چيزي با خود نمي برد. اين قانون سودجويي، همان قانون خودكشي است.AA 615.2

    عيسي گفت، هر كس كه بخواهد مرا خدمت كند، بايد از من پيروي كند و در آن صورت، هر جا كه من باشم، خادم من نيز در آنجا خواهد بود؛ او گفت چنين كسي پدرم را جلال خواهد داد. همه كساني كه صليب فداكاري را با عيسي حمل مي كنند، در جلال او شريك خواهند شد. مسيح با همه خواري و رنجي كه كشيد، اين دلخوشي را داشت كه شاگردانش مثل خود او جلال خواهند يافت و ميوه از خود گذشتگي او خواهند بود. مسيح مي دانست كه روح و شخصيت خود او، از شاگردانش متجلي مي شود و اين تجلي، در طول ابديت پاداش و شادي اوست. اين شادي و شعفي كه مسيح و شاگردان به عنوان حاصل مرارت و از خودگذشتگي خويش در آن شريك هستند، در ساير قلوب و زندگي ها نيز ديده مي شود. صاحبان اين قلوب و زندگي ها، كارگران هم دوش مسيح هستند و خدا همانطوري كه پسر خود را جلال مي دهد، ايشان را نيز خواهد داد.AA 615.3

    آن پيغام يونانيان كه مي خواهيم عيسي را ببينيم، همانطور كه گرد آمدن غير يهوديان را پيش چشم عيسي مجسم كرد، ماموريت در دست انجام او را نيز در ذهن او نمايش داد. ماموريت رهايي و نجات، از آغاز تا انجام، جلوي چشم او آشكار شد، يعني از زماني كه آن نقشه در آسمان كشيده شد تا زمان مرگ او، مرگي كه حالا ديگر چيزي به آن نمانده بود. به نظر مي رسيد كه ابر غريبي، پسر خدا در خود گرفت و آناني كه نزديك او بودند، آن گرفتگي را حس كردند. او به فكر فرو رفت و مدتي در آن حالت، انديشناك باقي ماند و بالاخره، صداي حزن آلود او سكوت را شكست، «الان جان من مضطرب است و چه بگويم؟ اي پدر! مرا از اين ساعت رستگار كن. » مسيح، پيشاپيش داشت از آن جام تلخ مي نوشيد. قالب انساني او داشت خود را از آن ساعات تنهايي و بي كسي مي ترسانيد، از آن ساعاتي كه از هر لحاظ، حتي خدا هم او را تنها مي گذاشت، از آن ساعاتي كه همه او را مضروب و مطرود خدا و مبتلا و گرفتار مي ديدند. او مي ترسيد از اينكه مردم او را در آن حالت ببينند، حالتي كه مثل بدترين جنايتكاران با او رفتار مي شد، او از آن مرگ شرم آور و ننگين، واهمه داشت.AA 615.4

    منظره درگيري او با نيروهاي ظلمت، احساس فشار بار دردناك تجاوزات و تخطيات انساني، و احساس غضب پدر به خاطر گناه، روح عيسي را دچار ضعف كرد و زردي مرگ چهره او را پوشانيد.AA 616.1

    البته حالا نوبت تسليم الهي او به اراده پدر بود. او گفت: «ليكن به جهت همين امر تا اين ساعت رسيده ام. اي پدر اسم خود را جلال بده!» فقط از طريق مرگ مسيح مي شد قلمرو شيطان را سرنگون كرد. فقط به آن شكل مي شد انسان را نجات و خدا را جلال داد. عيسي خود را به دست عذاب سپرد و از خودگذشتگي را تقبل كرد. عظمت آسماني به رنج راضي شد، به رنج تحمل بار گناه. او گفت: «اي پدر اسم خود را جلال بده!» همين كه اين كلمات از دهان عيسي خارج شد، از ابري كه بالاي سر او بود اين پاسخ شنيده شد كه، «جلال دادم و باز جلال خواهم داد.» تمام زندگي مسيح، از لحظه تولد در آن آخور تا لحظه اي كه آن كلمات تلفظ شد، خدا را جلال داده بود؛ رنج هاي الهي- انساني او در آزموني كه در مقابل داشت، در عمل نام پدر او را را جلال مي داد.AA 616.2

    همين كه آنصدا شنيده شد، برقي از همان ابر درخشيد و مسيح را در برگرفت، انگار كه بازوان آن قدرت لايتناهي، مثل ديواري از آتش اطراف او را گرفت. مردم با وحشت و حيرت، ناظر اين صحنه بودند اما هيچ كس جرات نداشت چيزي بگويد. همه نفس ها را در سينه حبس كرده و در سكوت به عيسي چشم دوخته بودند. شهادت پدر داده شده بود، آن ابر برداشته و در آسمان پخش شد. تا زماني مشاركت مرئي بين پدر و پسر، متوقف شد.AA 616.3

    «پس گروهي كه حاضر بودند اين را شنيده، گفتند رعد شد، و ديگران گفتند، فرشته اي با او تكلم كرد!» اما آن يونانيان جستجوگر و طالب، آن ابر را ديدند، آن صدا را شنيدند، معناي آن را فهميدند، و در واقع، مسيح را تشخيص دادند؛ از نظر آنها، او به عنوان فرستاده خدا تجلي كرد. صداي خدا به هنگام شروع خدمت عيسي يعني در وقت تعميد او و همچنين به هنگام تبديل هيات او بر سر آن كوه، شنيده شده بود.AA 616.4

    و حالا صداي خدا در بستر عجيب تري، توسط افراد بيشتري، در انتهاي خدمت عيسي شنيده مي شود. عيسي اكيدترين حقيقت در مورد وضعيت يهوديان را، تازه كمي پيش از اين بر زبان رانده است. او آخرين درخواست خود و سرنوشت شوم آنها را بيان كرده است. حالا خدا دوباره مهر خود را بر ماموريت پسر خويش گذاشت. كسي كه توسط اسرائيل انكار شد، توسط او تاييد شد. عيسي گفت: «اين صدا از براي من نيامد، بلكه به جهت شما. » آن مهر، مهري بود كه مسيحا بودن او را به بارزترين وجه ممكن گواهي مي كرد و علامتي بود كه پدر فرستاد تا بگويد عيسي، حقيقت را گفته و پسر خداست.AA 617.1

    مسيح ادامه داد: «الحال داوري اين جهان است و الان رئيس اين جهان بيرون افكنده مي شود. و من اگر از زمين بلند كرده شوم، همه به سوي خود خواهم كشيد؛ و اين را گفت كنايه از آن قسم موت كه مي بايست بميرد.» اينجاست كه جهان با بحران مواجه است. اگر من فديه گناهان بشر شوم، جهان روشن و تسلط شيطان بز جان هاي انسان ها شكسته خواهد شد. در چنين صورتي، چهره مخدوش خدا نزد آسمان ها، ترميم خواهد گرديد و قومي از مقدسين ايماندار، بالاخره موطن آسماني را به ارث خواهند برد. اين دستاورد مرگ مسيحي است. منجي غرق تصوير صحنه پيروزي است كه پيش روي او گسترده شده است. او صليب را مي بيند، صليب بي رحم رذالت بار را با همه دهشت هايي كه به آن متصل است، صليبي كه با همه اينها، جلال از آن ساطع است.AA 617.2

    البته كار رهانيدن بشريت، فقط يكي از كارهايي است كه به وسيله صليب انجام شد. محبت خدا را به كائنات اعلام كرد و رئيس اين جهان را بيرون افكند؛ اتهاماتي را كه شيطان عليه خدا عنوان كرده بود، تكذيب كرد، سرزنشي را كه او بر آسمان وارد مي دانست، تمام شد. فرشتگان هم به مانند انسان ها جذب منجي شدند. او گفت: «و من اگر از زمين بلند كرده شوم، همه را به سوي خود خواهم كشيد.»AA 617.3

    وقتي مسيح اين كلمات را ادا مي كرد، مردم بسياري در اطراف او بودند. يكي از آنها گفت: «ما از تورات شنيده ايم كه مسيح تا به ابد باقي مي ماند. پس چگونه است كه تو مي گويي كه پسر انسان بايد بالا كشيده شود؟ كيست اين پسر انسان؟AA 617.4

    آنگاه عيسي بديشان گفت: اندك زماني نور با شماست، راه برويد تا ظلمت، شما را فرو نگيرد؛ و كسي كه در تاريكي راه مي رود، نمي داند به كجا مي رود. مادامي كه نور با شماست، به نور ايمان آورديد تا پسران نور گرديد.»AA 618.1

    «و با اينكه پيش روي ايشان چنين معجزات بسيار نموده بود، بدو ايمان نياوردند.» آنها زماني از منجي پرسيده بودند، «چه معجزه اي مي نمايي تا آن را ديده، به تو ايمان آوريم؟» يوحنا 30:6. علامات بي شماري به ايشان داده شده بود اما ايشان چشمان خود را بسته و قلوب خود را سخت كرده بودند. حالا كه خود پدر سخن گفته بود، و آنها ديگر نمي توانستند علامات بيشتري بخواهند، باز هم از ايمان آوردن سر بر مي تافتند.AA 618.2

    «ليكن با وجود اين، بسياري از روسا نيز بدو ايمان آوردند، اما به سبب فريسيان اقرار نكردند كه مبادا از كنيسه بيرون شوند » آنها به جاي اينكه تاييد خدا را دوست داشته باشند، ستايش انسانها را دوست مي داشتند. آنها براي اينكه از شر سرزنش و شرمندگي در امان بمانند، مسيح را انكار و هديه حيات جاويدان را رد كردند. و چه بسيارند كساني كه در طول اين همه قرن، همان كار را كرده اند! آنها هستند كه اخطار منجي، كلمه به كلمه در موردشان صدق مي كند: «هركس كه جان خود را عزيز دارد، آن را هلاك سازد.» عيسي گفت: «هركه مرا حقير شمارد و كلام مرا قبول نكند كسي هست كه در حق او داوري كند، همان كلامي كه گفتم در روز بازپسين بر او داوري خواهد كرد.» يوحنا 48:12.AA 618.3

    دريغ كه بسياري، قدر زمان وصل را نمي دانند! مسيح به آرامي و با تاسف، براي هميشه حريم هاي هيكل را ترك كرد.AA 618.4

    Larger font
    Smaller font
    Copy
    Print
    Contents