Loading...
Larger font
Smaller font
Copy
Print
Contents
داستان رستگاری - Contents
  • Results
  • Related
  • Featured
No results found for: "".
  • Weighted Relevancy
  • Content Sequence
  • Relevancy
  • Earliest First
  • Latest First
    Larger font
    Smaller font
    Copy
    Print
    Contents

    4—وسوسه و سقوط

    این فصل بر اساس کتاب پیدایش باب ٣ تدوین گردیده است. شیطان شکل مار را به خود گرفت و وارد باغ عدن شد. مار موجود زیبایی بود که بال داشت و در حالی که در هوا پرواز می کرد ظاهری نورانی داشت و طای جا داده شده را تداعی می کرد. او بر روی زمین راه نمی رفت بلکه از هوا از جایی به مکانی دیگر رفت و مانند انسان میوه می خورد. شیطان وارد کالبد مار شد و جایگاه او را در درخت دانش گرفت و با فراغت کامل شروع به خوردن میوه کرد.DR 29.1

    حوا در ابتدا بطور ناخودآگاه از شوهرش و کارش جدا شده بود. وقتی از این واقعیت آگاه شد که ممکن است در خطر باشد، ولیکن مجدداً تصور کرد که در امان است، حتی با اینکه در نزدیکی شوهرش نیست. او حکمت و قوت یافته بود که ممکن است با اهریمن مواجه شود. این موضوع را فرشته به او گوشزد کرده بود که چنین نکند و با او رو در رو نشود. حوا با کنجکاوی و تحسین به میوه درخت ممنوع خیره شده بود. او دید که آن میوه بسیار دوست داشتنی است و با خود استدلال کرد که چرا خدا قاطعانه آنان را از خوردن و لمس کردن میوه منع نموده است. حال شیطان فرصت را مغتنم شمرد. او حوا را خطاب کرد و گفت: « آیا خدا گفته است که از میوه های باغ نخوری؟ ». بدین ترتیب با کلامی ملایم و دلنواز و با صدایی آهنگین، او حوای شگفت زده را خطاب کرد. او از اینکه مار صحبت می کرد مبهوت شده بود. او زیبائی و خوشروئی بیش از حد وی را ستود که برای حوا ناخوشایند نبود. ولی حوا شگفت زده شده بود چرا که او می دانست که خدا به مار قدرت کلام و سخنوری نداده است.DR 29.2

    کنجکاوی حوا برانگیخته شد. در عوض این که از آنجا بگریزد، او به سخنان مار گوش داد. در ذهن او خطور نکرد که این موجود ممکن است همان خصم فرو افتاده باشد که از مار به عنوان واسطه ای استفاده می کند. این شیطان بود که سخن گفته بود، نه مار. حوا اغوا شد، فریب خورد و از خود بیخود شد. چنانچه او با شخصیتی آمرانه روبرو می شد که دارای شکلی همانند فرشتگان بود و شبیه آنها بودند، او می توانست از خود محافظت کند. ولی آن صدای عجیب باید او را به سوی شوهرش می راند تا از او جستار کند که چرا دیگری باید آزادانه او را خطاب کند. ولی او وارد بحث و گفتگو با مار شد. حوا به سوال مار پاسخ داد، « ما می توانیم از میوه درختان باغ تناول کنیم. ولی میوه درختی که در میانه باغ است، خداوند فرموده که از آن نخورید، و نه آن را لمس کنید، مبادا که بمیرید ». مار پاسخ داد، « مطمئنا نخواهید مرد: بخاطر این که خدا می داند که در روزی که از آن میوه بخورید، آنگاه چشمان شما باز می شود و مانند خدا خواهید شد و خوب و بد را خواهید شناخت .”DR 30.1

    شیطان ایده ای را منتقل می کرد که با خوردن درخت ممنوعه، آنان به نوع دانش جدید و باشکوه تری دست خواهند یافت که قبلاً کسب کرده بودند. این کار ویژه او بود، که از زمان سقوطش به این توفیق عظیم دست یافته بود — تا انسان ها را به کنجکاوی از رازهای قادر متعال وادار کند و از آنچه که خدا به آنان آشکار نموده قانع نباشند و مراقب نباشند تا از آنچه که خدا فرمان داده پیروی کنند. او آنان را به نافرمانی از فرامین خدا هدایت خواهد کرد و بعد کاری می کند تا باور کنند که وارد عرصه شگفت انگیزی از دانش شده اند. این بطور محض یک فرضیه بود و خدعه ای اندوهبار. آنان از درک آنچه که خدا آشکار نموده است قصور ورزیدند و به فرامین صریح او بی توجهی نمودند و پس از کسب حکمت، استقلال از خدا خواستند و در پی فهم چیزی بودند که خدا از آن انسان های فانی محروم ساخته بود. آنان از ایده های پیشرفت با خود می بالیدند و با فلسفه عبث خود افسون شده بودند ولی در تاریکی نیمه شب در ارتباط با دانش راستین کورمال راه می رفتند. آنان برای همیشه در حال یادگیری بودند و هرگز قادر نمی شدند تا به دانش حقیقت دست یابند.DR 30.2

    این اراده خدا نبود که این زوج معصوم دانش و اطلاعی از اهریمن داشته باشند. او دانش نیک را به رایگان به آنان بخشیده بود ولی از دانش اهریمن آنان را منع کرده بود. حوا خیال کرد که کلام مار حکیمانه است و این ادعا را از سوی شیطان شنید، « مطمئنا نخواهید مرد: چرا که در روزی که از آن بخورید چشمانتان گشوده خواهد شد و همچون خدا خواهید گردید و خوب را از بد تشخیص خواهید داد » - و با این سخنان خدا را دروغگو خطاب کرد. شیطان با گستاخی تلقین کرد که خدا آنان را فریب داده است تا به اوج دانش و برابری با او نرسند. خداوند فرمود: اگر بخورید یقیناً خواهید مرد. ولی مار گفت، اگر بخورید، « مطمئناً نخواهید مرد .”DR 31.1

    وسوسه کننده به حوا اطمینان داده بود که به محض این که از میوه درخت بخورد به دانشی تازه و برتر دست خواهد یافت که او را با خدا برابر خواهد ساخت. او نظر وی را به خود جلب کرد. او آزادانه از میوه درخت خورد و چنین یافت که نه تنها کاملاً بی ضرر می باشد بلکه خوشمزه و گواراست و به او گفت که به خاطر خاصیت های شگفت انگیز آن به حکمت و قدرتی دست خواهد یافت که خدا آنان را از خوردن یا حتی لمس کردن آن منع کرده بود. او اشاره کرد که خدا کلام خود را عملی نخواهد کرد. این تنها یک تهدید بوده تا آنان را بترساند و از رسیدن به خیریت عظیم محروم سازد.DR 31.2

    او به آنان بیشتر گفت که آنان نخواهند مرد. چنانچه آنان از میوه درخت حیات نمی خوردند آیا برای همیشه جاودان و فناناپذیر می ماندند؟ او گفت که خدا آنان را فریب داده تا آنان را از دست یابی به جایگاه سعادتمندی و علو شادی محروم سازد. وسوسه کننده میوه را چید و به حوا داد. او میوه را در دست گرفت. حال به وسوسه کننده گفت، حتی از لمس کردن آن منع شده بودی مبادا که بمیری. او به حوا گفت که او خواهد فهمید که حسی از بدی و مرگ با خوردن و لمس کردن یا در دست گرفتن میوه نخواهد داشت. حوا جسارت یافته بود بخاطر اینکه نشانه های آنی از ناخشنودی خدا را حس نکرد. او فکر کرد که کلام وسوسه کننده حکیمانه و درست است. او خورد و از میوه محظوظ شد. به نظر در ذائقه او خوشمزه بود و به نظرش آمد که تاثیرات شگفت انگیز میوه را متوجه شده است.DR 31.3

    Larger font
    Smaller font
    Copy
    Print
    Contents