Loading...
Larger font
Smaller font
Copy
Print
Contents
داستان رستگاری - Contents
  • Results
  • Related
  • Featured
No results found for: "".
  • Weighted Relevancy
  • Content Sequence
  • Relevancy
  • Earliest First
  • Latest First
    Larger font
    Smaller font
    Copy
    Print
    Contents

    آزادی اختیار انسان

    خدا اولین والدین ما را در خصوص درخت دانش راهنمائی کرده بود و آنان کام در خصوص سقوط شیطان آگاهی یافته بودند، و از خطر شنیدن ا به پیشنهادهای او مطلع شده بودند. او آنان را از قدرت خوردن میوه درخت ممنوع محروم نکرده بود. او به آنان اختیار داده بود تا به کلام او ایمان داشته باشند، از احکام او اطاعت کنند و زندگی کنند یا اینکه به وسوسه کننده ایمان داشته، نافرمانی کنند و ه ک شوند. هر دو از میوه خوردند و حکمت ا عظیمی که بدست آوردند، دانشِ گناه و حس تقصیر بود. پوشش نورانی که در اطراف آنان بود ناپدید شد و تحت حس تقصیر و از دست دادن پوشش روحانی، به لرزه افتاده، و ت ش کردند تا بدن خود را بپوشانند. اDR 33.2

    اولین والدین ما با اختیار خود کلام مار را قبول کردند، که هیچ نشانه محبتی در او نبود. او هیچ کاری برای شادی و خیریت آنان انجام نداده بود، در حالی که خدا به آنان همه چیز از غذا گرفته تا مناظر دلپذیر داده بود. در هر کجا که چشم نظر می کرد فراوانی و زیبائی بود؛ با این وجود آدم توسط مار فریب خورد، و اندیشید که از آنان چیزی دریغ شده که آنان را مانند خدا حکمت می بخشد. در عوض ایمان داشتن و اعتماد به خدا، او به خیریت او با فرومایگی بی اعتمادی کرد و کلام شیطان را ارج نهادDR 33.3

    . پس از این که آدم سرپیچی کرد، در ابتدا تصور کرد که حسی تازه از هستی در او به وجود آمده است. ولی طولی نکشید که اندیشه خطاکاری او را ترساند. هوا و درجه حرارت که متعادل و مطبوع بود، به نظر برایشان سرد بنظر می رسید. آن زوج مقصرحسی از گناه پیدا کرده بودند. آنان از آینده بیمناک بودند، حس کمبود و عریانی روح داشتند. حس محبت دلپذیر و آرامش و شادی ناشی از سعادتمندی و رضایت، به نظر از آنان رخت بر بسته بود و نیازی در آنان پدیدار شد که هرگز قب آنرا تجربه نکرده بودند. آنان بعد ا برای اولین بار توجه خود را به چیزهای ظاهری معطوف داشتند. آنان ملبس نبودند ولی با نور همچون فرشتگان آسمانی مزین شده بودند. نوری که آنان را کام پوشانده بود، ناپدید شده بود. برای خلاصی از حس فقدان و عریانی ا که متوجه آن شده بودند، توجه آنان به پوشانیدن خودشان معطوف شده بود که چطور در برابر چشمان خدا و فرشتگان ظاهر شوند؟DR 34.1

    جرم آنان همچون نور در برابر چشمانشان می درخشید. سرپیچی آنان از فرمان صریح خدا خصوصیت واضح تر خود را ظاهر کرده بود. آدم نابخردی حوا را بخاطر جدا شدن از او و فریب خوردن توسط مار سرزنش کرد. آنان خود را فریب داده بودند مبنی بر این که خدا که همه چیز به آنان داده بود تا آنان را خوشحال کند، ممکن است بخاطر محبت عظیمی که نسبت به آنان داشت، با این وجود، نافرمانی آنان را عفو نماید و مجازات آنان در کل آنچنان سهمگین نباشد.DR 34.2

    شیطان در توفیق خود مباهات نمود. او اینک زن را وسوسه کرده بود تا نسبت به خدا بی اعتماد باشد، تا حکمت او را زیر سوال ببرد، و در صدد رخنه در نقشه های قادر مطلق بر آید. و از طریق او توانست مسبب غلبه بر آدم شود که در نتیجه عشقی که برای حوا داشت، از فرمان خدا سرپیچی و با او سقوط کرد. DR 34.3

    اخبار سقوط انسان در سراسر آسمان پیچید — هر صدای چنگی خاموش شد. فرشتگان تاج های خود را در اندوه در آوردند. تمامی آسمان به تلاطم افتاد. فرشتگان از ناسپاسی انسان نسبت به برکات فراوانی که خدا برای آنان تدارک دیده بود محزون شدند. شورایی برپا شد تا نسبت به تقصیر آن زوج تصمیمی اتخاذ شود. فرشتگان هراسیدند که آنان دست دراز کرده و از میوه درخت حیات نیز بخورند و بدین ترتیب در گناه، زندگی جاودان داشته باشند.DR 34.4

    خداوند به دیدار آدم و حوا رفت و عاقبت نافرمانی را به آنان گوشزد کرد. هنگامی که نزدیک شدن شکوهمند خدا را شنیدند، در پی پنهان کردن خویش بر آمدند که مبادا مورد تفحص قرار گیرند، کسی که در هنگام معصومیت و قدوسیت خویش، از ملاقات با او محظوظ بودند. « و خداوند خدا آدم را ندا در داد و گفت: کجا هستی؟ آدم جواب داد: چون صدای تو را در باغ شنیدم ترسیدم و پنهان شدم زیرا برهنه هستم. خدا پرسید: چه کسی به تو گفت برهنه هستی؟ آیا از میوه درختی که به تو گفتم نباید از آن بخوری خوردی؟ ». استنطاق خدا به این خاطر نبود که او چیزی از ماجرا نمی داند، بلکه برای محکوم کردن آن زوج تقصیرکار بود. چگونه شرمگین و ترسان گشتید؟ آدم به خطاکاری خود اعتراف نمود، نه به خاطر این که از نافرمانی خود نادم بود،DR 35.1

    بلکه آن را به گردن دیگری بیندازد. « آدم گفت: این زنی که تو اینجا نزد من گذاشتی آن میوه را به من داد و من خوردم. خداوند از زن پرسید: چرا این کار را کردی؟ زن جواب داد: مار مرا فریب داد که از آن خوردم .”DR 35.2

    Larger font
    Smaller font
    Copy
    Print
    Contents